سِر شاپور ريپورتر و کودتاي 28 مرداد 1332 قسمت اوّل عبدالله شهبازي سِر شاپور ريپورتر اکنون 81 ساله است.[1] از زمان تدوين زندگينامه او و پدرش، سِر اردشير ريپورتر،[2] تا به امروز قريب به 12 سال است که براي شناخت جامع تر و دقيق تر اين دو شخصيت مرموز و مؤثر تاريخ معاصر ايران تلاش مي کنم. حاصل کار بيش از يکهزار برگ سند است که در مجموع از ارزش تاريخي يگانه برخوردار مي باشد. اين مجموعه در ايران به دست آمد. در سال هاي 1371 -1372 دو سفر به هند و انگلستان کردم و به اين يقين رسيدم که در مراکز اسناد دو کشور فوق، از طرق معمول، نمي توان به اسنادي قابل اعتنا دربارۀ شاپور ريپورتر و پدرش دست يافت. [3] با توجه به اين تلاش طولاني، بديهي است که امروزه اطلاعات من درباره اين پدر و پسر دقيق تر و مستندتر از سال 1369، زمان تدوين ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، باشد.[4] بر اين اساس، مي کوشم تا گزارشي مستندتر از گذشته و مبتني بر يافته هاي جديد خود به دست دهم. من و شاپور ريپورتر در بررسي حاضر به معرفي تعدادي از مهم ترين اسناد شخصي شاپور ريپورتر خواهم پرداخت. منظورم از «اسناد شخصي» مجموعه اي است که در زمان انقلاب در خانه شاپور موجود بود و اکنون بخش مهمي از آن در مرکز اسناد مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران نگهداري مي شود. اسناد شاپور ريپورتر قطعاً همه اسناد شخصي او نيست. بررسي من در مجموعه فوق روشن مي کند که شاپور بخشي از مهم ترين اسناد خود را به جاي ديگر، و شايد به لندن، انتقال مي داده است. معهذا، در مجموعه موجود نيز اسنادي را مي توان يافت که بسيار بااهميت است ولي به رغم حوادث واپسين ماه هاي پيش از پيروزي انقلاب شاپور آن را در خانه خود حفظ کرد و به فکر از ميان بردن يا انتقال آن به جاي ديگر نيفتاد. علت اين بي توجهي روشن نيست. شايد شاپور، مانند بسياري کسان ديگر، پيروزي سريع انقلاب را پيش بيني نمي کرد و همين امر سبب شد که مانند ديگران غافلگير شود. به طور مستند مي دانيم که او تا حدود سه ماه قبل از پيروزي انقلاب به ثبات حکومت پهلوي اطمينان داشت. اين اطمينان را از نامه او به ديويد اون، وزير خارجه وقت بريتانيا، مي توان دريافت که در آن از «اکثريت خاموش» حامي شاه سخن گفته است. اين نامه به تاريخ 24 اکتبر 1978 است يعني به 107 روز قبل از پيروزي انقلاب تعلق دارد.[5] احتمال ديگري را نيز مي توان مطرح ساخت: شايد شاپور چنان درگير جابجايي و انتقال اسناد بسيار مهم و سرّي سرويس اطلاعاتي بريتانيا در تهران بود که به کلي اسناد شخصي خود را فراموش کرد. نامه سر شاپور ريپورتر به دکتر ديويد اون وزير خارجه بريتانيا (24 اکتبر 1978) در حمايت از محمدرضا پهلوي [ترجمه نامه سر شاپور ريپورتر به دکتر ديويد اون] دکتر ديويد اون، وزير امور خارجه، وزارت امور خارجه و کشورهاي مشترک المنافع، لندن، S.W.1 24 اکتبر 1978 دکتر اون عزيز، [به خط شاپور، بقيه متن تايپي است] من، به عنوان فردي که در سي سال گذشته نقشي بيش از يک ناظر بي طرف در روابط انگليس و ايران داشته ام، به خود جرئت مي دهم تا اظهارات زيرين را درباره اعلام حمايت اخير شما از شاه، که در 22 اکتبر 1978 در تلويزيون نشان داده شد، بيان دارم. اين اظهار شما که تداوم حکومت شاه، به رغم کاستي هاي آن در زمينه حقوق بشر، به سود غرب است به مخالفان سياسي او اجازه مي دهد که اعلام کنند و ديگران نيز ادعا کنند که شاه در واقع يک دست نشانده انگليس و آمريکاست. مسلماً اين امر صحيح نيست. شاه ايران را در اردوگاه غرب قرار داد تنها به اين دليل که او اين امر را بهترين راه براي تأمين منافع مردم خود و استقلال آنها مي دانست. من احتمال "سقوط" او را نزديک نمي بينم. مردم ايران در حالي که خواستار آنند که استقرار دمکراسي را در کشور خود ببينند، اکثريت عظيم آنان، که تاکنون خاموش بوده اند، دمکراسي را با حاکميت توده عوام و عوامفريبان يکي نمي دانند. به گمان من، اين بخش از مردم در آينده اي نه چندان دور صداي خود را به گوش خواهند رسانيد. بي ترديد، شاه بايد خود را براي حکمراني به شيوه يک پادشاه مشروطه، و نه يک حکمران نزديک به مستبد، آماده سازد. بهرروي، ايرانيان، به عنوان يک ملت، دمکراسي و سلطنت را دو پديده مغاير با هم نمي دانند. ارادتمند [به خط شاپور] [امضا] شاپور ا. ريپورتر پاسخ ديويد اون به سر شاپور ريپورتر (25 اکتبر 1978) [ترجمه پاسخ ديويد اون] وزارت امور خارجه و کشورهاي مشترک المنافع لندن SW1A 2AH 25 اکتبر 1978 سِر شاپور ريپورتر عزيز [به خط منشي اون، بقيه متن تايپي است.] وزير امور خارجه و کشورهاي مشترک المنافع از من خواست تا از شما به خاطر نامه مورخ 24 اکتبرتان درباره ايران تشکر کنم. به نظريات شما توجه خواهد شد. ارادتمند [به خط ترنر] [امضا] مارگارت ترنر (دوشيزه) منشي خصوصي از شاپور ريپورتر تاکنون اثري قابل اعتنا که مشتمل بر خاطرات يا اسناد او و پدرش باشد منتشرنشده بجز کتابي کم حجم و با نام مستعار که درباره آن سخن خواهم گفت. زماني شاپور به يکي از پژوهشگران ايراني مقيم لندن گفته بود: «به دليل مقررات حاکم بر مأموران اطلاعاتي بريتانيا قادر به انتشار خاطرات خود نيستم. حتي مجله لايف حاضر شده خاطراتم را به مبلغ پانصد هزار پوند خريداري کند ولي اجازه فروش آن را نداده اند.» شاپور ريپورتر سرتيپ يا سرلشکر بازنشسته اينتليجنس سرويس بريتانيا (MI6) است. او در سال 1969 م./ 1348 ش. درجه سرتيپي گرفت و تا زمان پيروزي انقلاب همچنان مأمور شاغل ام. آي. 6 در ايران و افسر رابط اين سازمان با شاه بود. بنابراين، احتمالاً وي به درجه سرلشگري نيز ارتقا يافته است. اين توضيح اجمالي روشن مي کند که شاپور ريپورتر شخصيت بسيار مهم و مؤثري در تحولات ايران بوده و خاطرات و اسناد او از اهميت فراوان و منحصربه فرد تاريخي برخوردار است. نگرانم که با مرگ شاپور بخش مهمي از اسرار تاريخ معاصر ايران براي هميشه يا براي مدتي طولاني دفن شود. انگيزه من براي انتشار گزارش حاضر همين دل نگراني است. اميد دارم که شايد شاپور در واپسين سال هاي حياتش سکوت طولاني خود را بشکند و واکنشي مکتوب به اين گزارش نشان دهد؛ واکنشي که از ارزش تاريخي برخوردار باشد. اگر هم چنين نشد وظيفه ام را انجام داده ام. در اواخر سال 1374 شاپور ريپورتر با مراجعه به سفارت ايران در لندن خواستار ملاقات با من شد. او گفت که در کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوي مطالب درست در کنار مطالب مخدوش وارد شده و وي جايگاهي چنان رفيع در حوادث سال هاي سلطنت پهلوي دوّم نداشته است. شاپور اعلام کرد که حاضر است با من ديدار کند و در پيرامون مطالب مندرج در کتاب فوق به بحث بپردازد. اين رويه اي است که شاپور در قبال مطالب مندرج در ظهور و سقوط در پيش گرفته است. او منکر عضويت در سازمان اطلاعاتي بريتانيا نيست ولي مي کوشد خود را افسري بازنشسته و پير جلوه دهد که در مهم ترين تحولات دوران پهلوي دوّم، به ويژه کودتاي 28 مرداد 1332، نقش نداشته و به تبع آن در حوادث پس از انقلاب نيز مؤثر نبوده است. اين ادعاي شاپور براي من، به عنوان محققي که سال ها با اسناد شاپور زيسته ام، پذيرفتني نبوده و نيست. شاپور شخصيتي معمولي نيست و لذا نمي توان نقش و جايگاه او را در حوادث ايران، چه پيش و چه پس از انقلاب، کم اهميت شمرد. در تاريخ 30 فروردين 1375 نامه اي به سفارت ايران در لندن فرستادم، ديدار با شاپور را پذيرفتم و آن را منوط به دو شرط کردم: اوّل، موضوع مباحثه در زمينه نقش اردشير ريپورتر (پدر شاپور) در تحولات دوران قاجاريه، انقلاب مشروطه، حوادث دوران احمد شاه و صعود و تحکيم سلطنت پهلوي و نيز نقش شاپور در حوادث مهم دوران محمدرضا پهلوي باشد. دوّم، «مباحث مطروحه در اين ديدارها در صورت نياز به شکل مقبول مورد توافق طرفين مورد استفاده قرار گيرد.» منظورم استفاده تحقيقي و در صورت موافقت شاپور انتشار متن آن بود. تاکنون هيچ پاسخي از آقاي ريپورتر دريافت نکرده ام. سايه روشن هايي از زندگي شاپور ريپورتر در سال 1377 کتابي مرموز و قابل تأمل در تهران منتشر شد با عنوان به دام افتاده: بزرگ ترين رويارويي جاسوسي شرق و غرب در تهران. [6] اين کتاب حاوي بخشي از خاطرات يک مأمور اطلاعاتي بريتانيا در ايران است و ماجراي ستيز او با مأموران مخفي شوروي در سال 1354. هر چند نويسنده نام مستعار "آرين رنجي شري" را بر خود نهاده، ولي مطالعه کتاب خواننده مطلع را «با قاطعيت» به اين نتيجه مي رساند که «مؤلف کسي جز شاپورجي ريپورتر فرزند اردشيرجي نيست.» [7] سر اردشير ايدلجي ريپورتر شاپور به نگارش علاقمند است و در اين زمينه توانا. گواه آن فرهنگ اصطلاحاتي است که در سه کتاب منتشر کرده[8] و نيز برخي جزوه هاي پرمحتواي محرمانه و منتشرنشده که از او در دست است. در سال هاي 1320 و 1330، شاپور در عرصه تدوين و انتشار کتب و جزوات ضد کمونيستي فعال بود. در آن زمان تبليغات و انتشارات ضد کمونيستي و از جمله "جعليات" بخش مهمي از فعاليت سرويس هاي اطلاعاتي غرب را در ايران تشکيل مي داد. از معروف ترين اين متون جعلي بايد به نگهبانان سحر و افسون، خاطرات کينياز دالگورکي و خاطرات ابوالقاسم لاهوتي اشاره کرد. چنانکه معروف است، خاطرات لاهوتي تقرير شاپور و تحرير علي جواهرکلام است. [9] اخيراً اعلام شد که انتشار ترجمه فارسي دکتر ژيواگو، خاطرات لاهوتي و کتاب کمونيسم جهاني کار ام. آي. 6 بوده و رايزن فرهنگي سفارت بريتانيا و گروه نويسندگاني که زير نظر او کار مي کردند رابط و عامل اين اقدام بودند. [10] احتمالاً شاپور علاقمند است که خاطرات خود را منتشر کند ولي، همانگونه که خود گفته، قوانين مربوط به رازداري مأموران اطلاعاتي بريتانيا او را محدود مي کند. در اسنادي که منتشر خواهم کرد با ميزان و ابعاد اين سرّيت و رازداري آشنا خواهيم شد. لذا، به نظر مي رسد که او با نام مستعار "آرين رنجي شري" قلم به دست گرفته و بخش اندکي از خاطرات خود را به گونه اي نگاشته که آميزه اي از واقعيت و خيال باشد؛ بدينسان هم ميل خود را اندکي برآورده سازد و هم مقرراتي را که يک عمر بدان پايبند بوده پاس دارد. "آرين رنجي شري" در سال 1917 در تهران به دنيا آمد. تولد شاپور در سال 1921 است. اين از معدود تفاوت هايي است که ميان زندگينامه نويسنده "مجهول الهويه" فوق و شاپور ريپورتر وجود دارد. ساير مختصات خانوادگي "آرين رنجي شري" بسيار به شاپور شبيه است: خانواده "رنجي شري" نيز چون خانواده ريپورتر به طايفه پارسي هند تعلق دارد: اجداد پدرش قرن ها پيش از ايران مهاجرت کرده و به هندوستان رفته اند. [11] نام مستعار "آرين" ارجاعي است به همين پيوند پارسي؛ يعني تعلق به گروهي که خود را ايرانيان اصيل و از تبار "آريايي خالص" مي دانند. [12] پدر "آرين" نيز، چون پدر شاپور، مأمور اطلاعاتي بريتانياست که پيش از تولد وي از هندوستان به ايران مهاجرت کرده. [13] پدر "آرين" نيز، چون پدر شاپور، از اعضاي لژهاي ماسوني اوايل سده بيستم ميلادي در ايران است که در شکل گيري وقايع انقلاب مشروطيت و نيز در صعود رضا خان به قدرت نقش مهمي ايفا کرد. [14] "آرين رنجي شري" مي نويسد: «در حاشيه يک فعاليت اطلاعاتي زاده شدم. اگر نه علت زاده شدن، حداقل ترتيب پرورده شدنم را الزامات اطلاعاتي شکل داده بود.» [15] و نيز: «پدرم به تمام نقاط ايران سفر مي کرد. او عامل اطلاعاتي ارشدي بود که حتي زندگي همسر و فرزند خود را نيز به اطلاعات آلوده بود. کسي جز افراد معتمد او نبايد از اين که من پسر اويم اطلاع مي يافتند.» [16] به گفته "رنجي شري" ، تربيت او را الزامات اطلاعاتي پدرش تعيين مي کرد که توسط افرادي که مأمور تربيت او بودند دنبال مي شد.[17] اردشير ريپورتر نيز چنين توجهي به تربيت پسر کوچکش (شاپور) داشت؛ او را به عنوان جانشين خود تربيت مي کرد و به اين دليل است که در وصيت نامه اش (نوامبر 1931) خواست که خاطراتش حداقل 35 سال پس از مرگش در اختيار فرزندش، شاپورجي، قرار گيرد.[18] صفحه اول خاطرات سر اردشير ريپورتر که طي آن پسر کوچکش، شاپور، را به عنوان وارث اطلاعاتي خود تعيين نموده است. اردشير به اين ترتيب شاپور را به عنوان وارث اطلاعاتي خود تعيين کرد نه دو پسر بزرگ تر: جمشيد و ايدلجي را. پدر "رنجي شري" در سال 1931 از دنيا مي رود. در اينجا نيز کمي تفاوت ميان سال مرگ پدر "رنجي شري" و پدر شاپور ريپورتر وجود دارد: اردشير ريپورتر در 23 فوريه 1933 در تهران درگذشت. "رنجي شري" ماندگارترين خاطره خود از پدر را سفر به ميان ايل قشقايي به همراه او عنوان مي کند. [19] اردشير ريپورتر و سران طايفه زرتشتي در باغ ارباب جمشيد (پارک جمشيديه کنوني) پس از مرگ پدر، خانواده "رنجي شري"، بي آن که خود مطلع باشند، تحت حمايت حسينقلي خان نواب و ساير دوستان پدر قرار مي گيرند و ترتيبات لازم براي آسايش و پرورش آنها فراهم مي شود. مي دانيم که حسينقلي خان نواب از نزديک ترين دوستان اردشير ريپورتر بود و اردشير در خاطراتش از او با عنوان «دوست مشفقم» ياد کرده است. [20] حسينقلي خان نواب (ايستاده) و سيد حسن تقي زاده (نشسته)، اعضاي لژ بيداري ايران و دوستان سر اردشير ريپورتر به اشاره حسينقلي خان نواب، دايي "رنجي شري" به عنوان کارمند يک شرکت تجاري انگليسي در تهران مشغول مي شود. "آرين رنجي شري" مي نويسد: «از نظر مالي مشکلي نداشتيم و بنظرم مي رسيد از جنبه امنيت نيز دستي ناپيدا زندگي ما را تضمين مي کند. افرادي ناشناس مواظب ما بودند.»[21] و «در زندگي ما همواره سايه هايي حس مي شد که صاحبان آن به چشم نمي آمدند. آدم هايي که تأثير زياد روي زندگي ما داشتند و به اصطلاح ايراني ها سايه شان روي سرمان بود، اما هرگز آنها را نمي ديديم.» [22] تصوير سمت راست: مادر شاپور و فرزندانش، تصوير سمت چپ: شاپور و خواهران و برادرانش تصديق نامه شش ابتدايي شاپور ريپورتر او سرانجام پي مي برد که حامي مالي او شوهر خواهر ناتني اش (پسر يک بانکدار ثروتمند) است و اين نتيجه مأموريتي است که به وي محول شده نه اداي تکليف نسبت به خانواده. [23] اين «بانکدار ثروتمند» بايد ارباب جمشيد جمشيديان باشد و پسر او همان رستم جمشيديان، داماد اردشير ريپورتر، است که بعدها (6 آذر 1331) از شهود ازدواج شاپور ريپورتر بود. "آرين" همچنين پي مي برد که حاميان ديگري نيز داشته که بر اساس يک وظيفه برادرانه ماسوني از او و خانواده اش حمايت مي کردند. [24] "آرين" بعدها، در سال هاي جنگ دوّم جهاني، با حسينقلي خان نواب آشنا مي شود [25] و از او مي شنود که «در اين مدت ما، طبق وظيفه خود در برابر پدر شما، از دور مواظب بوديم که با مشکلي روبرو نشويد.» [26] در اين زمان، دوستان پدر در تهران به سراغ "رنجي شري" مي آيند و از او مي خواهند که براي ادامه راه پدر با آنان همکاري کند و به منظور مبارزه با آلماني ها و کمک به متفقين به ميان ايل بختياري برود. آنان مأموريت داشتند با يک سازمان مخفي، که قرار بود به فرماندهي ژنرال سِر مک کالين گابينز تشکيل شود، همکاري کنند. [27] سر اردشير ريپورتر، ميرزا نصرالله بهشتي واعظ (ملکالمتکلمين) و پسر ملکالمتکلمين (مهدي ملکزاده). "آرين رنجي شري" در ماه هاي پاياني جنگ دوّم جهاني، در سال 1944، از ايران خارج مي شود، براي طي يک دوره عالي اطلاعاتي به هند و اروپا مي رود و پس از 13 سال، در 1957 به ايران بازمي گردد. مأموريت او ايجاد يک شبکه فوق العاده سرّي در تهران براي مبارزه با مأموران مخفي شوروي است. به نوشته "رنجي شري"، در اين زمان تهران دومين مرکز مهم فعاليت هاي اطلاعاتي و جاسوسي، پس از بيروت، بود.[28] در اينجا نيز زندگينامه "رنجي شري" با شاپور تفاوت هايي دارد: شاپور ريپورتر تا سال 1937/ 1316 در ايران حضور داشت و در خرداد 1316 تحصيلات خود را در دبيرستان فيروز بهرام به پايان برد.[29] عکسي از جشن فارغ التحصيلي دبيرستان فيروز بهرام در دست است [30] که در آن شاپور در کنار برادرش، ايدلجي ريپورتر، و ساير همشاگردي هايش ديده مي شود: نعمت الله مين باشيان، عزت الله مين باشيان، محسن پناهي، محمود صانعي، فرهنگ مهر، جعفر نخجوان، حسنعلي منصور، جواد منصور، احمد مدن پور، محمود قديمي، شاه بهرام ورهرامي، ناصر اسکدار، يوسف فولادي، محمد بهروج، هوشنگ وصال، حامد روحاني، صدري ميرعمادي، سيروس کروبيان، شجاع جهانگيري، رضا يميني و همايون ميکده. شاپور ريپورتر در جشن فارغ التحصيلي مدرسه فيروز بهرام بعدها، برخي از اين افراد به چهره هاي سرشناس سياسي ايران بدل شدند: عزت الله مين باشيان همان مهرداد پهلبد است که بعدها با شمس پهلوي ازدواج کرد و وزير فرهنگ و هنر شد. جواد منصور نيز چون پهلبد به وزارت رسيد و حسنعلي منصور در يکي از حساس ترين مقاطع تاريخ ايران نخست وزير شد. بعدها، شاپور با برخي از اين دوستان دوره دبيرستان، از جمله با مهرداد پهلبد و برادران منصور، رابطه نزديک داشت. تصويري از حسنعلي منصور در دست است که در سال 1340 ش. آن را با عبارات زير به شاپور تقديم کرده است: «تقديم به دوست عزيز و استاد و راهنماي خودم شاپور ريپورتر- حسنعلي منصور.»[31] اين در زماني است که حسنعلي منصور، به همراه اميرعباس هويدا و سه تن ديگر کانون مترقي را تشکيل داده و در کسوت جديد "نخبگان آمريکايي" برنامه اي پيچيده را براي فريب دادن جان کندي و دولت دمکرات آمريکا و از ميان برداشتن علي اميني، به عنوان رقيب قدرتمند محمدرضا پهلوي، پيش مي برد. توصيفي که حسنعلي منصور از شاپور ريپورتر، به عنوان «استاد و راهنماي خود»، به دست داده رابطه اي فراتر از دو دوست صميمي را نشان مي دهد و تأييدي است بر تحليلي که در سال 1369 از ماجراي سقوط دولت اميني و جايگاه تاريخي "کانون مترقي" و دولت هاي حسنعلي منصور و اسدالله علم به دست داده ام. [32] فرهنگ مهر، رئيس پيشين دانشگاه پهلوي، نيز از آن زمان تا به امروز در زمره نزديک ترين دوستان شاپور جاي دارد و شنيده ام که گويا قصد دارد کتابي درباره زندگي اردشير و شاپور ريپورتر بنويسد. اين اطلاع را، اگر صحت داشته باشد، بايد به فال نيک گرفت. اينگونه نوشته هاي فرهنگ مهر، به دليل اطلاعاتي که وي از مسائل پس پرده دارد، واجد اهميت تاريخي فراوان است. فرهنگ مهر در سال 1348 جزوه اي در 33 صفحه منتشر کرد با عنوان سهم زرتشتيان در انقلاب مشروطيت ايران. اين جزوه حاوي اطلاعات دست اوّل و بديعي است درباره نقش شبکه اردشير ريپورتر در حوادث انقلاب مشروطه. شاپور ريپورتر در سال 1937/ 1316 به بمبئي و سپس به انگلستان عزيمت کرد و در سال 1939 تحصيلات خود را در کالج هاي وستمينستر و کينگ دانشگاه کمبريج به پايان برد. او پس از طي يک دوره ده ساله در سال 1947/ 1326 به طور کامل در ايران مستقر شد. مأموريت شاپور ايجاد همان «شبکه فوق العاده سرّي» است که "آرين رنجي شري" از آن سخن گفته است. شاپور ريپورتر در کتاب فوق سال هاي 1944- 1957، نه زمان واقعي آن يعني سال هاي 1937 -1947، را به عنوان دوران عدم حضور خود در ايران ذکر مي کند تا به اين ترتيب نقش مرموز و مؤثر خويش را در حوادث سال هاي جنگ دوّم جهاني و پس از آن، به ويژه نقش خويش را در حوادث جنبش ملي شدن صنعت نفت و کودتاي 28 مرداد 1332، پوشيده دارد. با اين هدف است که شاپور زمان تأسيس اين «شبکه فوق العاده سرّي» را ده سال به جلو مي برد. زيرنويسها و مآخذ: 1- در بيش تر اسناد رسمي موجود، از جمله گذرنامه انگليسي شاپور ريپورتر، زمان تولد وي 26 فوريه 1921 م. ذکر شده که برابر است با 8 اسفند 1299 ش. اگر اين تاريخ را به عنوان زمان تولد شاپور بپذيريم، او پنج روز پس از کودتاي 3 اسفند 1299 و در روز انعقاد قرارداد 1921 ايران و شوروي به دنيا آمده است. معهذا، در برخي اسناد انگليسي، مانند سند بيوگرافيک ام. آي. 6، زمان تولد شاپور سال 1920 ذکر شده است. در تصديق نامه شش ابتدايي (صادره از تهران، مهر 1313) زمان تولد شاپور 1300 ش. و محل تولد وي تهران ذکر شده ولي در گواهينامه دوره اوّل تحصيلات متوسطه (صادره از تهران، مرداد 1316) زمان و محل تولد شاپور 1299 ش. و در انگليس بيان گرديده. شاپور ريپورتر در زندگينامه رسمي خود مندرج در Who’s Who زمان تولد خود را 26 فوريه 1921 ذکر کرده ولي درباره محل تولد خويش سکوت کرده است. در شناسنامه ايراني شاپور (شماره 9512، مورخ 22 مرداد 1336 ش، صادره از تهران) زمان تولد شاپور 20 مرداد 1299 ش. و محل تولد وي تهران ذکر شده است. 2- عبدالله شهبازي، "ريپورترها، اينتليجنس سرويس و ايران"، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، جلد دوّم: جستارهايي از تاريخ معاصر ايران، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اوّل، 1369، صص 133 -200. 3- براي مثال، زماني که در آرشيو وزارت امور هندوستان (India Office) در لندن به تفحص پرداختم با حيرت بسيار متوجه شدم که نام اردشير ريپورتر حتي در کارت هاي الفبايي اسامي کارکنان حکومت هند بريتانيا نيز وجود ندارد؛ يعني او بکلي از صحنه تاريخ ناپديد شده است. اين در حالي است که کارت مشخصات ماوکجي [مانکجي] ايدلجي ريپورتر، متولد 1850 در بمبئي، وجود دارد. مانکجي ريپورتر برادر اردشير است. او در مشاغل غيراطلاعاتي شاغل بود و به اين دليل نام وي را مي توان يافت. 4- به بخشي از اسناد شاپور، با تأخيري پنج ساله، در سال 1375 دست يافتم. به اين دليل، در کتاب فوق برخي اشتباهات وارد شده است. براي مثال، شاپور را تنها پسر اردشير ريپورتر خواندم (ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 2، ص 173) حال آن که اردشير چهار فرزند داشت: يک دختر و سه پسر. لعل خانم (گوهر) فرزند ارشد اردشيرجي در سال 1273 ش. به دنيا آمد و بعدها با رستم جمشيديان، پسر ارباب جمشيد، ازدواج کرد. سه پسر اردشير و همسرش، شيرين بانو، عبارتند از: جمشيد (متولد 1288 ش.)، ايدلجي (متولد 1917 م.) و شاپور. اردشير ريپورتر و فرزندانش در ايران با نام خانوادگي ايدلجي (نام پدر اردشير) شناخته مي شوند. جمشيد اردشير ايدلجي، پسر ارشد اردشيرجي، در اواخر ارديبهشت 1376 در تهران فوت كرد و خانواده هاي ايدلجي، جمشيديان، جواهري، دولتشاهي، جهان بيني، امانت، بهزاديان، شهروين، گشتاسب، پوركاج، فروتن و سعيدي آگهي ترحيم او را امضا كردند. (اطلاعات، پنجشنبه اوّل خرداد 1376، ص 15) 5- مرکز اسناد مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، سند شماره 25-621- 129 الف. 6- مشخصات کامل کتاب چنين است: آرين رنجي شري، به دام افتاده (بزرگ ترين رويارويي جاسوسي شرق و غرب در تهران)، ترجمه محسن اشرفي، تهران: نشرني، 1377. درباره هويت واقعي نويسنده و انطباق آن با شاپور ريپورتر بنگريد به: موسي فقيه حقاني، "به دام افتاده، پنهانكاري جاسوسانه"، تاريخ معاصر ايران، سال دوم، شماره پنجم (بهار 1377)، صص 261 -268. 7- حقاني، همان مأخذ، ص 265. 8- اولين کتاب شاپور ريپورتر فرهنگ اصطلاحات فارسي به انگليسي است که انتشارات دانشگاه تهران، به رياست دکتر بهرام فره وشي، چاپ آن را متقبل شد و در سال 1350 منتشر نمود. در سال 1356 دومين کتاب شاپور، با عنوان فرهنگ اصطلاحات انگليسي به فارسي، به وسيله همان ناشر انتشار يافت. سومين کتاب شاپور فرهنگ اصطلاحات فارسي به آلماني است که در سال 1374 در مونيخ منتشر شد. 9- بنگريد به: ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 2، صص 186- 187؛ ابوالقاسم لاهوتي، کليات، به کوشش بهروز مشيري، تهران: 1357، صص 128، 353؛ عبدالهادي حائري، آزادي هاي سياسي و اجتماعي از ديدگاه انديشه گران، مشهد: انتشارات جهاد دانشگاهي، 1374، صص 277 -278. 10- بخش فارسي راديو BBC، برنامه شامگاهي 5 مرداد 1380. 11- رنجي شري، همان مأخذ، ص 13. 12- پارسيان هند بر اساس يک افسانه منظوم به نام قصه سنجان، که در سده هاي اخير ساخته شده، خود را از تبار اشراف و موبدان ساساني مي دانند که در پي حمله اعراب به غرب هند گريختند و از اينطريق فرهنگ و دين خود را حفظ کردند. اين افسانه بکلي جعلي است. درباره آن در کتاب زير سخن گفته ام: عبدالله شهبازي، نظريه توطئه، صعود سلطنت پهلوي و تاريخنگاري جديد در ايران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، 1377، صص 122- 138. در جلد ششم زرسالاران بار ديگر به طور مشروح به قصه سنجان خواهم پرداخت. پارسيان هند از بقاياي هنديان زرتشتي دوره ساساني هستند که در طول سده هاي شانزدهم تا نوزدهم ميلادي به وسيله اروپاييان، به ويژه يهوديان و مارانوهاي پرتغالي و هلندي و انگليسي، از نظر ديني و فرهنگي بازسازي شدند. در کتاب فوق دلايل و مستندات خود را به تفصيل عرضه خواهم کرد. 13- رنجي شري، همان مأخذ، ص 12. 14- همان مأخذ، صص 12، 17. 15- همان مأخذ، ص 12. 16- همان مأخذ، صص 14- 15. 17- همان مأخذ، ص 15. 18- ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 2، ص 146. 19- رنجي شري، همان مأخذ، ص 14. 20- ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 2، ص 156. 21- رنجي شري، همان مأخذ، ص 16. 22- همان مأخذ، ص 17. 23- همان مأخذ، ص 17. 24- همان مأخذ، ص 17. 25- حسينقلي خان نواب چهار سال از اردشير ريپورتر کوچکتر بود. او در بهمن 1324 ش. درگذشت. 26- همان مأخذ، ص 18. 27- همان مأخذ، ص 19. 28- همان مأخذ، صص 20-21. 29- گواهينامه پايان دور اوّل تحصيلات متوسطه شاپور ريپورتر از دبيرستان فيروز بهرام موجود است که در مردادماه 1316 صادر شده. (مرکز اسناد مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، سند 2 -11 -3- 129 الف) 30- همانجا، تصوير شماره 2285- 1. 31- مرکز اسناد مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، تصوير شماره 1977- 1- پ. 32- بنگريد به: عبدالله شهبازي، "منصور و صعود نخبگان آمريکايي"، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 2، صص 355 -365. قسمت دوم |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر