یک شعر برای ندا وعکسهای ندا آقا سلطان اخبار روز م.ک
ندای سرخ:
وقتی که خون سرخ " ندا" را برخاک ریختند، خورشید سبزتر شد ودر سکوت جاری میدانها صد ها هزار سرو و صنوبر جوانه زد، "صدها هزارجنگل شاداب، ناگهان: رویید از زمین!"
وقتی که خون سرخ " ندا" را برخاک ریختند، بادی شتابناک، روی چنارسوخته شیون کرد و بوته ی جوان شقایق درباغ، پیراهنی زشعله به تن کرد!
وقتی که خون سرخ " ندا" را برخاک ریختند، خورشید خسته بود، و عصرآفتابی خرداد اندوهگین و تلخ، رگبار تیر را به تماشا نشسته بود!
وقتی که خون سرخ " ندا" را برخاک ریختند، آن سوی چار راه، جوانان، تابوت را گردونه ی شکسته ی ماموت را پرشور، سوی مزبله می راندند! آنسو َترَ ک، رفیقان با هم " سرود یار دبستانی" می خواندند! و زیر پایشان تندیس ِ آسمانی ِ ابلیس می شکست!
آی ....ای ندای سرخ آی.... ای نوای سبز آی ....ای صدای دانش و موسیقی آی .... ای سرود خشم جوانان میهنم وقتی که خون سرخ و جوانت را برخاک ریختند، اینجا، در این جزیره ی غربت در این کویر سرعت و بیهودگی من با هزار عاشق دیگر گریستم، و در سکوت خویش سرودم: "ایکاش در کنار تو بودم وقلب شصت سالگی ِ من آماج آن گلوله سربین می شد ایکاش من به جای تو بودم! ایکاش..."
اکنون تو نیستی و جسم نازنینت چون گنج شایگان در خاک سرد گورغنوده ست اما حرامیان همه می دانند که آخرین نگاه تو، با آن دو چشم باز صدها هزار پنجره ی سبز سوی بهارو صبح گشوده ست سوی بهار خرم آزادی!
شب، مثل یک مترسک منحوس در چارراه اصلی شهر ایستاده است و سایه اش زمین را تاریک می کند اما شکوه باغ باجلوه ی بنفشه و نرگس وسوسن وشقایق و نیلوفر رویای دلنشین " ندا" را نزدیک می کند! اول تیر 88 via From Dusk Till Dawn by noreply@blogger. com (Atrina) on 11/6/09 14 Photos:
ندا آقاسلطان در روز 20 ژوئن 2009 در تهران كشته شد چند روز پيش سي ان ان با مادر او مصاحبه ايي انجام داد.
ندا سومين فرزند خانواده بود هاجر رستمي , مادر ندا آقاسلطان بعد از چهار ماه از ناراحتي و دردي كه در اثر از دست دادن ندا احساس مي كند صحبت كرد. او از ميليونها مردمي كه در سرتاسر جهان ياد ندا را گرامي داشتند و به حمايت و ياد او راهپيمايي كردند , سپاسگزاري كرد.
هاجر رستمي اضافه كرد كه قبل از اينكه ندا به نامي جهاني تبديل شود او دختري فعال و سرزنده بود كه هميشه براي هرچيزي جوابي داشت
ندا در 4 سالگي او دختري بسيار دوست داشتني و مهربان بود و هيچگاه به دوستانش زور نمي گفت.
ندا در 5 سالگي هاجر رستمي : آخرين صحبت رو در روي ما در مورد اوضاع سياسي داخل ايران بود.
ندا در 7 سالگي تفريح مورد علاقه ندا ورزش بود و همچنين او حمام آفتاب گرفتن در استخر ناحيه شان را دوست داشت و آخرين غذايش هم غذاي محبوبش كباب تابه اي بود.
ندا در دوران دبستان ندا عاشق پيانو بود و هميشه از برادر كوچكترش مي خواست كه نواختن پيانو را ياد بگيرد . درست چند روز قبل از كشته شدنش , پيانويي را كه قبلا خريده بود براي برادرش آورد.
هاجر رستمي : برادر كوچك ندا , هر روز بعد از اينكه از سر كار به خانه بر مي گردد , به ياد ندا مي خواند و پيانو مي زند و اين چيزي است كه هر روز عصر ما را به دور هم گرد مي آورد.
ندا از شوهرش طلاق گرفته بود و بعد از جدايي از شوهرش سعي كرد كه شغلي براي خود پيدا كند ولي تقريبا غير ممكن بود هر بار كه به مصاحبه ايي ميرفت يا فرم استخدامي را پر ميكرد احساس ميكرد به او به گونه ايي متفاوت نگاه مي كنند , پس تصميم گرفت كه در خانه بماند.
ندا در تولد 24 سالگي اش درست شب قبل ازكشته شدن ندا درخيابان هاي تهران , او از خوابي كه ديده بود براي مادرش گفت . ندا به مادرش گفته بود : در خواب جنگي را ديدم كه من در صف اول آن بودم.
خانواده ندا ا ز محلي كه ندا كشته شده بود ديدن كردند . جايي كه ندا به قتل رسيد فقط 26 قدم تا ماشينش فاصله داشت.
آخرين هديه ندا به مادرش عطر بود. هديه تولدي كه مادرش را بسيار خوشحال كرده بود. هاجر رستمي : شما نميدانيد چقدر سخت است وقتي به او فكر ميكنم خيلي سخت است صحبت در مورد او بسيار سخت است .
مادر ندا هر جمعه بر سر فبر او مي رود. چهار ماه بعد از كشته شدن ندا , مادر ندا و خانواده او از مليونها نفر در دنيا كه ياد ندا را به عنوان شهيد راه آزادي گرامي داشتند سپاسگزاري كردند |
۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر