کمونيستها نسبت به جان مردم بی تفاوت نيستند. اين از بشردوستی کمونيستی ناشی می شود. مبارزه مردم يک مبارزه طبقاتی است. در اين مبارزه که يک جنگ به تمام معناست دوست و دشمن وجود دارد و بايد ديد تناسب قوای طبقات متضاد برای يک درگيری چگونه است. اساسا چنين درکی خطاست اگر کسی تصور کند طرف برحق حتما طرف قويتر هم هست. تصور کند طرف برحق، طرفی که استدلال و اسناد فراوانی دارد و به اسلحه علمی مسلح است می تواند در شرايط برابر بر دشمن تا دندان مسلح و با تجربه و سازمان يافته خويش حتما غلبه کند. آنچه ما به آن معتقديم اين است که از نظر تاريخی حق به حقدار می رسد. آينده بهر حال از آنِ طرف بر حق است ولی در شرايط مشخص که برتری دشمن قطعی است معلوم نيست که ناحق بر حق پيروز نشود. تحليل مشخص از شرايط مشخص به همين مفهوم است. وقتی برحقان پراکنده اند، وقتی بر حقان آمادگی فداکاری و جانبازی و پرداختن بهای سنگين را برای امر انقلابی ندارند، وقتی برحقان رهبری نداشته و سازمان ندارند، وقتی امکانات تبليغاتی ندارند، امکانات مالی ندارند، اسلحه گرم ندارند و... در نبرد با نيروهای سياه تا دندان مسلح و سازمانيافته و آماده و دارای رهبری ارتجاعی و متمرکز، هسته شکست را با خود حمل می کنند. دشمن در اين نبرد از ما قويتر است. نيروهای انقلابی همواره بايد کياست رهبری خويش را به محک امتحان بگذارند. از مقابله با دشمن در شرايط نامناسب بايد پرهيز کنند، با دشمن بايد در جائی در گير شوند که آنها در نظر گرفته اند، در زمانی بايد به پيکار بپردازند که وقت مناسبش را خود آنها تعيين کرده اند، بايد دشمن را غافگير کنند و به وی شبيخون زنند. تمام قوانين جنگی در مبارزه طبقاتی نيز صادق است. دشمن سعی می کند شما را در جا و زمانی به مبارزه بکشد که برتری وی قطعی است. اين کار را خمينی در 30 خرداد 1360 با سازمان مجاهدين کرد و در يک پيکار نابرابر آنها را سرکوب نمود. سياست رژيم جمهوری اسلامی حساب شده بود. آنها وقتی به سرکوب توده ايها و اکثريتيها پرداختند نيز از همين شيوه مبارزه استفاده کردند. زمان و جای جنگ را آنها تعيين کردند و با شناسائی قبلی و تمرکز قوا در جای مناسب ضربات کوبنده ای به متحدين سابق و وفادار خويش وارد آوردند.
يک رهبری ورزيده و با وجدان از انقلابيگری کاذب پرهيز می کند و با مغز خود انديشيده و با برنامه و نقشه کار می کند. اين عمل يک اقدام مسئولانه است. در گذشته ی مبارزات جنبش کمونيستی در زمان حزب توده ايران خبر رسيده بود که برای سرکوب اعتصاب کارگری و تظاهرات کارگران در اصفهان، مرتجعين عشاير اطراف اصفهان را بسيج کرده اند تا به کارگران در يک شرايط نابرابر حمله کنند و از آنها کشته گرفته آنها را بترسانند. در اين مبارزه قدرت کارگران برای سرنگونی نظام حاکم بر ايران و قلع و قمع مرتجعين کافی نبود. آنها برای بهبود شرايط زندگی خود در کادر نظام حاکم مبارزه می کردند. و يا در موردی ديگر فاشيستها که در ايران در زمان جنگ نفوذ داشتند تلاش می کردند در کارخانجاتی که به جبهه شوروی اسلحه و مهمات صادر می کردند اعتصاب راه انداخته و بر خواستهای کارگران تکيه کرده تا مقاصد شوم خود را به کرسی بنشانند. در آن زمان کار روشنگری در ميان کارگران از وظايف نخستين کمونيستها بکار می رفت و نه تظاهر به انقلابی گری که مظهر مجسم ضد انقلاب بود. اين وظيفه رهبری حزب بود که جنبش کارگری را رهنمائی کند تا کمترين خسارت به وی وارد شود. طبيعتا اگر در جنبشی قدرت رهبری حزب تا بحدی باشد که کارگران همچون سربازان يک لشگر از آن پيروی کنند کار مبارزه طبيعتا ساده خواهد بود. ولی موارد پيش می آيد که توده مردم در اثر يک وضعيت غير عادی و تهيج عمومی به ميدان آمده و بيک مقابله نابرابر دست می زنند. در اين زمان وظيفه حزب اين نيست که در مقابل اين عمل انجام شده به مردم توصيه کند به خانه های خود برويد و در مقابل استبداد حاکم به عمليات قهرآميز و يا مقابله به مثل دست نزنيد. اگر حزب رهبری را در دست داشت طبيعتا زمان و محل در گيری و آرايش جنگی را خود تعيين می کرد ولی در شرايطی که با جنبش خود بخودی روبرو می شود و قادر نيست که خشم مردم را کنترل کند وظيفه اش در اين است که در جهت تصحيح شعار ها و ارتقاء سطح آنها بکوشد، در جنبش با مسئولانه شرکت کند و مانع شود که مبارزه مردم سرکوب گشته و قربانيان فراوانی بدهد. وظيفه رهبری از طريق حزب اين است که موجب شود تا کمترين خسارت به جنبش وارد شود و جنبش را به عقب نشينی منظم و حفظ کادرها و عناصر آگاه و پيشرو آن وا دارد. عنصر انقلابی واقعبين است در حاليکه انقلابيگری از ذهنيگری ناشی می شود.
در جنبش اعتراضی اخير مردم ايران پاره ای از نيروهای اپوزيسيون که درک درستی از مبارزه اجتماعی ندارند و بيشتر بنظر می آيد که تنبلی و بی عملی خويش را توجيه می کنند با يک استدلال ساده که نه رهبری اصلاح طلب جنبش و نه خواستهای جنبش مورد تائيد ماست از حمايت از جنبش سرباز زدند و منتظر ماندند و می مانند تا جنبشی مطابق ميل آنها به ميدان آيد. آنها ميدان مبارزه را به رقيب سپردند و خود را خانه نشين کردند. در بعد از 28 مرداد جزوه ای در باره کودتای 28 مرداد در ايران انتشار يافت که نگارش آنرا به باغدانيان منتسب می کنند. اگر رجاله ها و اوباش شاه اللهی در 28 مرداد 1332 جسم توده ايها را کشتند محتوی اين جزوه که مورد تائيد بسياری رهبران دست راستی حزب بود و بيعملی رهبری را در ايران تائيد می کرد روح کمونيستها را مورد آماج تيرهای زهرآگين قرار داد و کمونيستها را ازجنبه نظری خلع سلاح کرد. مطابق اين نظريه دست راستی جنبش ملی شدن نفت و ضد استعمار انگليس در سالهای 30 در ايران که رهبريش در دست طبقه بورژوازی ملی بود مسئوليت شکست جنبش را نيز بعهده دارد و يا اينکه از آنجا که ايران در مرحله انقلاب بورژوا دموکراتيک قرار دارد که رهبری آن يک رهبری ماهيت بورژوازی است پس کمونيستها در اين ميان فاقد هرگونه مسئوليتی بوده و می توانند با خيال راحت از خود سلب مسئوليت کنند. جزوه 28 مرداد توده ايها را خلع سلاح کرد و خاطرشان را جمع نمود که راه عدم مقاومت، راه عدم تلاش برای کسب رهبری راه درستی بوده است. اين نظريه امکان بسيج بعدی و انگيزه مبارزه انقلابی را از کادرهای کمونيست گرفت.
رفيق احمد قاسمی در جزوه �شکست 28 مرداد و جزوه 28 مرداد� نوشت:
�... بنظر من مبالغه آميز نيست اگر گفته شود که انتشار جزوه ی 28 مرداد در اثر اشتباهات تئوريک و سياسيش چنان شکستی را برای حزب توده ايران باعث شد که با شکست 28 مرداد برابر يود. سر و صدائی که جزوه 28 مرداد در حزب ما برپا کرد بيشتر از سر و صدای کودتای 28 مرداد نبود... توده حزبی برای اولين بار از رهبری می شنيد که رهبری انقلاب ايران در مرحله حاضر اصولا با بورژوازی ملی است، نه با پرولتاريا. با انتشار اين جزوه زمين زير پای حزب لرزيد.�
رفيق قاسمی ادامه می دهد: �اين سئوال که چرا رهبری حزب ما در مقابله با کودتای 28 مرداد از امکانات فراوانی که داشت استفاده نکرد برای نويسندگان جزوه 28 مرداد سئوال مزاحمی است و برای اينکه از جواب آن بگريزند سئوال را باين صورت دگرگون می سازند: چرا رهبری حزب در مقابله با کودتای 28 مرداد انقلاب نکرد، و آنوقت شروع می کند به بحث مفصلی در باره مراحل انقلاب و اينکه ايران در نخستين مرحله ی انقلاب است و رهبری انقلابش با بورژوازی است و بنابراين رهبری حزب ما در مقابله با کودتای 28 مرداد هيچ کاری نمی بايست بکند. اينطور گمراه کردن افکار عمومی حزب و مردم بديهی است که شايسته رهبری ما نيست. هيئت اجرائيه ی حزب در ايران می بايست سئوال را همانطوری که از طرف واقعيت اوضاع و از طرف کادرهای حزب مطرح می شد مطرح کند نه اينکه راهی برای گريز بيابد�.
پس می بينيم که بحث بر سر رهبری جنبش يک بحث جديد نيست و سابقه طولانی در جنبش کمونيستی ايران دارد. آموزش از گذشته پرافتخار حزب توده ايران يعنی آموزش از همين موارد مشخص در مبارزه اجتماعی و تاثيرات خوب و بد آن. نمی شود آزموده را بار ديگر آزمود.
همان اشتباه امروز در محدوده کوچکتری تکرار می شود. ماهيت اشتباه در هر دو مورد در مسئله برخورد به نقش رهبری کمونيستی در جنبش توده ای است. در جنبشی که در عين توده ای بودن به کژراه می رود و به تلاش آگاهانه يک رهبری با مسئوليت نياز دارد. به اين تجربه بلشويکهای روس در روسيه توجه کنيد:
��اعتصاب باکو به منزلۀ علامتی بود که موجب تظاهراًت افتخار آميز ماهﻫﺎﻯ ژانويه و فوريه سراسر روسيه شد.� (استالين).
اين اعتصاب در آستانۀ طوفان بزرگ انقلاب مانند تابش برق قبل از رگبار بود. وقايع ٩ (٢٢) ژانويه سال ١٩۰٥ در پترزبورگ سر آغاز طوفان انقلاب شد.
سوم ماه ژانويه سال ١٩۰٥ در بزرگ ترين کارخانۀ پترزبورگ در کارخانه پوتيلوف (که اکنون کارخانه کيروف ناميده می شود) اعتصاب شروع شد. اين اعتصاب به علت اخراج چهار نفر کارگر از کارخانه سرگرفت. دامنۀ اعتصاب در کارخانه پوتيلوف به سرعت وسعت يافت٬ کارخانه و فابريکﻫﺎﻯ ديگر پترزبورگ هم به اين اعتصاب پيوستند. اعتصاب همگانی شد. جنبش به طور سهمگينی رو به فزونی نهاد. حکومت تزاری بر آن شد تا جنبش را از همان آغاز فرونشاند.
هنوز در سال ١٩۰٤ پيش از اعتصاب پوتيلوف بود که پليس به دستياری کشيش فتنه انگيزی به نام گاپون تشکيلاتی از خود موسوم به "مجمع کارگران کارخانهﻫﺎﻯ روس" به وجود آورد. اين تشکيلات در تمام نواحی پترزبورگ شعبهﻫﺎئی داشت. هنگامی که اعتصاب در گرفت گاپون کشيش در جلسهﻫﺎﻯ مجمع خود نقشۀ فتنه انگيزی به قرار زيرين پيشنهاد کرد: در ٩ ژانويه همۀ کارگران گرد آيند و با آرامی و مسالمت علمﻫﺎﻯ کليسا و تصاوير تزار را برداشته به سوی کاخ زمستانی بروند و دربارۀ نيازمنديﻫﺎﻯ خود به تزار عريضهﺍﻯ بدهند. تزار به قول او در برابر خلق ظاهر خواهد شد و به سخنان وی گوش فرا خواهد داد و حاجتشان را بر خواهد آورد. گاپون برای کمک به مأمورين آگاهی تزار برخاست: بدين منظور که کارگران تيرباران شوند و جنبش کارگران غرقۀ خون گردد٬ ولی نقشۀ پليس به زيان حکومت تزاری پايان يافت.
اين عريضه در جلسات کارگران مورد مشورت قرار گرفت. اصلاحات و تغييراتی در آن داده شد. در اين مجالس بلشويکﻫﺎ هم بدون آن که آشکارا خودشان را معرفی نمايند سخنرانی می کردند. تحت نفوذ و تأثير آنان تقاضاهائی به آن عريضه علاوه شد که عبارت بود از آزادی مطبوعات و بيان٬ آزادی اتحاديۀ کارگران٬ احضار مجلس مؤسسان برای تغيير رژيم دولتی روسيه. تساوی عموم در مقابل قانون٬ جدا کردن کليسا از دولت و خاتمه دادن به جنگ٬ برقراری هشت ساعت روز کار و واگذاری زمين به دهقانان.
بلشويکﻫﺎ در اين مجالس سخنرانی نموده برای کارگران مدلل می ساختند که آزادی را با خواهش و التماس از تزار نمی توان به دست آورد بلکه با سلاح آن را به دست می آورند. بلشويکﻫﺎ اعلان خطر می کردند که کارگران مورد شليک واقع خواهند شد. ولی با اين حال نمی توانستند آنها را از تظاهراًت در برابر کاخ زمستانی باز دارند. قسمت مهم کارگران هنوز باور می کردند که تزار به آنها کمک خواهد کرد. جنبش با نيرومندی شگفتی تودهﻫﺎ را فرا گرفت:
درعريضۀ کارگران پترزبورگ چنين گفته شده بود:
, شهريارا! ما کارگران شهر پترزبورگ٬ زنان و کودکان و پدران و مادران بی پشت و پناه سالخوردۀ ما به پيشگاه تو رو آوردهﺍيم که حقيقتی و پشت و پناهی يابيم. ما به کلی بی پناه شدهﺍيم٬ بر ما ستم روا می دارند٬ به وسيلۀ رنجﻫﺎﻯ طاقت فرسا به ما آزار و جور می رسانند٬ ما را مورد سخريه قرار می دهند٬ ما را در شمار انسان نمی آورند...ما تاب هم می آورديم ولی رفته رفته ما را به ورطۀ گدائي٬ محروميت از حقوق و جهالت می اندازند. خودسری و بيدادگری ما را به جان می آورد...... شکيبائی ما به آخرين درجه رسيده. برای ما آن لحظۀ ترس آوری فرا رسيده که مرگ بهتر از ادامۀ اين شکنجۀ تحمل ناپذير است....,
نهم ژانويه سال ١٩۰٥ صبح زود کارگران به سوی کاخ زمستانی که در آن هنگام تزار در آنجا بود روانه شدند. کارگران با تمام خانوادۀ خود٬ با زنان٬ کودکان و پيران سالخورده نزد تزار می رفتند. آنها تصاوير تزار و علمﻫﺎﻯ کليسا را برداشته، همراه می بردند٬ ثنا خوانی ميکردند و بدون سلاح می رفتند. در خيابانﻫﺎ رويهم رفته بيش از ١٤۰ هزار نفر گرد آمده بودند.
نيکلای دوم آنها را با درشتی پيشواز کرد. وی فرمان داد که به طرف کارگران بی سلاح شليک کنند. در اين روز بيش از هزار نفر کارگر به دست سپاهيان تزاری کشته و بيش از دو هزار هم زخمی شدند. خيابانﻫﺎﻯ پترزبورگ از خون کارگران رنگين شد.
بلشويکﻫﺎ همراه کارگران می رفتند. بسياری از آنها کشته و يا بازداشت شدند. بلشويکﻫﺎ در همانجا در خيابانﻫﺎئی که از خون کارگران رنگين شده بود به کارگران می فهماندند که دراين جنايت وحشتناک گناهکار کيست و چگونه بايد با آن مبارزه کرد.
روز نهم ژانويه از آن وقت روز "يکشنبه خونين" ناميده شد. در روز نهم ژانويه کارگران درس عبرت خونينی گرفتند. در اين روز ايمان کارگران به تزار تيرباران شد. کارگران دريافتند که تنها با مبارزه می توانند حقوق خود را به کف آورند. در خود همان روز٬ نهم ژانويه شامگاهان در برزنﻫﺎﻯ کارگر نشين٬ کارگران در خيابانﻫﺎ سنگر بندی کردند. کارگران می گفتند: "تزار به ما ضربه زد "ضربهﺍﻯ هم از ما نوش جان خواهد کرد!".
خبر وحشتناک جنايت خونين تزار در همه جا طنين انداخت. خشم و بيزاری همۀ طبقۀ کارگر و همۀ کشور را فرا گرفت. شهری نبود که در آن کارگران به عنوان اعتراض بر ضد جنايت تزار اعتصاب نکنند و درخواستﻫﺎﻯ سياسی ندهند. کارگران اکنون ديگر در خيابانﻫﺎ با شعار "نيست باد استبداد" نمايش می دادند. شمارۀ اعتصاب کنندگان در ماه ژانويه به پيکرۀ هنگفتی يعنی به ٤٤۰ هزار نفر بالغ گرديد. تعداد اعتصاب کنندگان در ظرف يک ماه از تمام ده سال گذشته بيشتر بود. جنبش کارگری اوجی تمام يافت.
انقلاب در روسيه آغاز شد.�
حال اين وضعيت روسيه را با ايران مقايسه کنيد. در آن دوران نيز کارگران تحت تاثير افکار مذهبی و اعتماد به فتنه گری بنام گاپون با شعارهای مسالمت آميز با عجز و لابه دعاگويان به پيشگاه تزار رفتند و تيرباران شدند. بلشويکها با اين حرکت موافق نبودند و از عواقب آن خبر داشتند. ولی آنها توانائی آنرا را نداشتند که کارگران را از اين حرکت منصرف کنند و رهبری آنها را به کف آورند. آنها نمی خواستند کارگران را نيز در مبارزه خويش تنها بگذارند. آنها می خواستند که در اين تجربه اندوزی در کنار کارگران باشند. آنها تنها راه چاره را در اين ديدند که در اين مبارزه فعالانه شرکت کنند، شعارها را ارتقاء دهند، با کارگران بحث کنند و آنها را به عواقب امر آگاه کنند، رهبری جنبش را تا حدودی که ممکن بود به کف آورند تا کمترين خسارت به طبقه کارگر خورده به تجربه آنها افزوده شده و برای انقلاب قطعی آموزش ببينند. شکست کارگران در پيروی از گاپون به مادر پيروزی در انقلاب بلشويکی بدل شد.
طبيعتا در جنبش 22 خرداد ما با مبارزه طبقه کارگر روبرو نبوديم ولی سياست کمونيستها در مضمون خويش تغييری نخواهد کرد. آنها موظف به شرکت در جنبش و تلاش برای کسب رهبری آن هستند. اين يکی از آموزشهای جنبش اخير است و کمونيستها بايد از اين تجربه بيآموزند
نقل از توفان شماره 115 ارگان مرکزی حزب کارايران مهر ماه 1388
www.toufan.org
toufan@toufan.org
يک رهبری ورزيده و با وجدان از انقلابيگری کاذب پرهيز می کند و با مغز خود انديشيده و با برنامه و نقشه کار می کند. اين عمل يک اقدام مسئولانه است. در گذشته ی مبارزات جنبش کمونيستی در زمان حزب توده ايران خبر رسيده بود که برای سرکوب اعتصاب کارگری و تظاهرات کارگران در اصفهان، مرتجعين عشاير اطراف اصفهان را بسيج کرده اند تا به کارگران در يک شرايط نابرابر حمله کنند و از آنها کشته گرفته آنها را بترسانند. در اين مبارزه قدرت کارگران برای سرنگونی نظام حاکم بر ايران و قلع و قمع مرتجعين کافی نبود. آنها برای بهبود شرايط زندگی خود در کادر نظام حاکم مبارزه می کردند. و يا در موردی ديگر فاشيستها که در ايران در زمان جنگ نفوذ داشتند تلاش می کردند در کارخانجاتی که به جبهه شوروی اسلحه و مهمات صادر می کردند اعتصاب راه انداخته و بر خواستهای کارگران تکيه کرده تا مقاصد شوم خود را به کرسی بنشانند. در آن زمان کار روشنگری در ميان کارگران از وظايف نخستين کمونيستها بکار می رفت و نه تظاهر به انقلابی گری که مظهر مجسم ضد انقلاب بود. اين وظيفه رهبری حزب بود که جنبش کارگری را رهنمائی کند تا کمترين خسارت به وی وارد شود. طبيعتا اگر در جنبشی قدرت رهبری حزب تا بحدی باشد که کارگران همچون سربازان يک لشگر از آن پيروی کنند کار مبارزه طبيعتا ساده خواهد بود. ولی موارد پيش می آيد که توده مردم در اثر يک وضعيت غير عادی و تهيج عمومی به ميدان آمده و بيک مقابله نابرابر دست می زنند. در اين زمان وظيفه حزب اين نيست که در مقابل اين عمل انجام شده به مردم توصيه کند به خانه های خود برويد و در مقابل استبداد حاکم به عمليات قهرآميز و يا مقابله به مثل دست نزنيد. اگر حزب رهبری را در دست داشت طبيعتا زمان و محل در گيری و آرايش جنگی را خود تعيين می کرد ولی در شرايطی که با جنبش خود بخودی روبرو می شود و قادر نيست که خشم مردم را کنترل کند وظيفه اش در اين است که در جهت تصحيح شعار ها و ارتقاء سطح آنها بکوشد، در جنبش با مسئولانه شرکت کند و مانع شود که مبارزه مردم سرکوب گشته و قربانيان فراوانی بدهد. وظيفه رهبری از طريق حزب اين است که موجب شود تا کمترين خسارت به جنبش وارد شود و جنبش را به عقب نشينی منظم و حفظ کادرها و عناصر آگاه و پيشرو آن وا دارد. عنصر انقلابی واقعبين است در حاليکه انقلابيگری از ذهنيگری ناشی می شود.
در جنبش اعتراضی اخير مردم ايران پاره ای از نيروهای اپوزيسيون که درک درستی از مبارزه اجتماعی ندارند و بيشتر بنظر می آيد که تنبلی و بی عملی خويش را توجيه می کنند با يک استدلال ساده که نه رهبری اصلاح طلب جنبش و نه خواستهای جنبش مورد تائيد ماست از حمايت از جنبش سرباز زدند و منتظر ماندند و می مانند تا جنبشی مطابق ميل آنها به ميدان آيد. آنها ميدان مبارزه را به رقيب سپردند و خود را خانه نشين کردند. در بعد از 28 مرداد جزوه ای در باره کودتای 28 مرداد در ايران انتشار يافت که نگارش آنرا به باغدانيان منتسب می کنند. اگر رجاله ها و اوباش شاه اللهی در 28 مرداد 1332 جسم توده ايها را کشتند محتوی اين جزوه که مورد تائيد بسياری رهبران دست راستی حزب بود و بيعملی رهبری را در ايران تائيد می کرد روح کمونيستها را مورد آماج تيرهای زهرآگين قرار داد و کمونيستها را ازجنبه نظری خلع سلاح کرد. مطابق اين نظريه دست راستی جنبش ملی شدن نفت و ضد استعمار انگليس در سالهای 30 در ايران که رهبريش در دست طبقه بورژوازی ملی بود مسئوليت شکست جنبش را نيز بعهده دارد و يا اينکه از آنجا که ايران در مرحله انقلاب بورژوا دموکراتيک قرار دارد که رهبری آن يک رهبری ماهيت بورژوازی است پس کمونيستها در اين ميان فاقد هرگونه مسئوليتی بوده و می توانند با خيال راحت از خود سلب مسئوليت کنند. جزوه 28 مرداد توده ايها را خلع سلاح کرد و خاطرشان را جمع نمود که راه عدم مقاومت، راه عدم تلاش برای کسب رهبری راه درستی بوده است. اين نظريه امکان بسيج بعدی و انگيزه مبارزه انقلابی را از کادرهای کمونيست گرفت.
رفيق احمد قاسمی در جزوه �شکست 28 مرداد و جزوه 28 مرداد� نوشت:
�... بنظر من مبالغه آميز نيست اگر گفته شود که انتشار جزوه ی 28 مرداد در اثر اشتباهات تئوريک و سياسيش چنان شکستی را برای حزب توده ايران باعث شد که با شکست 28 مرداد برابر يود. سر و صدائی که جزوه 28 مرداد در حزب ما برپا کرد بيشتر از سر و صدای کودتای 28 مرداد نبود... توده حزبی برای اولين بار از رهبری می شنيد که رهبری انقلاب ايران در مرحله حاضر اصولا با بورژوازی ملی است، نه با پرولتاريا. با انتشار اين جزوه زمين زير پای حزب لرزيد.�
رفيق قاسمی ادامه می دهد: �اين سئوال که چرا رهبری حزب ما در مقابله با کودتای 28 مرداد از امکانات فراوانی که داشت استفاده نکرد برای نويسندگان جزوه 28 مرداد سئوال مزاحمی است و برای اينکه از جواب آن بگريزند سئوال را باين صورت دگرگون می سازند: چرا رهبری حزب در مقابله با کودتای 28 مرداد انقلاب نکرد، و آنوقت شروع می کند به بحث مفصلی در باره مراحل انقلاب و اينکه ايران در نخستين مرحله ی انقلاب است و رهبری انقلابش با بورژوازی است و بنابراين رهبری حزب ما در مقابله با کودتای 28 مرداد هيچ کاری نمی بايست بکند. اينطور گمراه کردن افکار عمومی حزب و مردم بديهی است که شايسته رهبری ما نيست. هيئت اجرائيه ی حزب در ايران می بايست سئوال را همانطوری که از طرف واقعيت اوضاع و از طرف کادرهای حزب مطرح می شد مطرح کند نه اينکه راهی برای گريز بيابد�.
پس می بينيم که بحث بر سر رهبری جنبش يک بحث جديد نيست و سابقه طولانی در جنبش کمونيستی ايران دارد. آموزش از گذشته پرافتخار حزب توده ايران يعنی آموزش از همين موارد مشخص در مبارزه اجتماعی و تاثيرات خوب و بد آن. نمی شود آزموده را بار ديگر آزمود.
همان اشتباه امروز در محدوده کوچکتری تکرار می شود. ماهيت اشتباه در هر دو مورد در مسئله برخورد به نقش رهبری کمونيستی در جنبش توده ای است. در جنبشی که در عين توده ای بودن به کژراه می رود و به تلاش آگاهانه يک رهبری با مسئوليت نياز دارد. به اين تجربه بلشويکهای روس در روسيه توجه کنيد:
��اعتصاب باکو به منزلۀ علامتی بود که موجب تظاهراًت افتخار آميز ماهﻫﺎﻯ ژانويه و فوريه سراسر روسيه شد.� (استالين).
اين اعتصاب در آستانۀ طوفان بزرگ انقلاب مانند تابش برق قبل از رگبار بود. وقايع ٩ (٢٢) ژانويه سال ١٩۰٥ در پترزبورگ سر آغاز طوفان انقلاب شد.
سوم ماه ژانويه سال ١٩۰٥ در بزرگ ترين کارخانۀ پترزبورگ در کارخانه پوتيلوف (که اکنون کارخانه کيروف ناميده می شود) اعتصاب شروع شد. اين اعتصاب به علت اخراج چهار نفر کارگر از کارخانه سرگرفت. دامنۀ اعتصاب در کارخانه پوتيلوف به سرعت وسعت يافت٬ کارخانه و فابريکﻫﺎﻯ ديگر پترزبورگ هم به اين اعتصاب پيوستند. اعتصاب همگانی شد. جنبش به طور سهمگينی رو به فزونی نهاد. حکومت تزاری بر آن شد تا جنبش را از همان آغاز فرونشاند.
هنوز در سال ١٩۰٤ پيش از اعتصاب پوتيلوف بود که پليس به دستياری کشيش فتنه انگيزی به نام گاپون تشکيلاتی از خود موسوم به "مجمع کارگران کارخانهﻫﺎﻯ روس" به وجود آورد. اين تشکيلات در تمام نواحی پترزبورگ شعبهﻫﺎئی داشت. هنگامی که اعتصاب در گرفت گاپون کشيش در جلسهﻫﺎﻯ مجمع خود نقشۀ فتنه انگيزی به قرار زيرين پيشنهاد کرد: در ٩ ژانويه همۀ کارگران گرد آيند و با آرامی و مسالمت علمﻫﺎﻯ کليسا و تصاوير تزار را برداشته به سوی کاخ زمستانی بروند و دربارۀ نيازمنديﻫﺎﻯ خود به تزار عريضهﺍﻯ بدهند. تزار به قول او در برابر خلق ظاهر خواهد شد و به سخنان وی گوش فرا خواهد داد و حاجتشان را بر خواهد آورد. گاپون برای کمک به مأمورين آگاهی تزار برخاست: بدين منظور که کارگران تيرباران شوند و جنبش کارگران غرقۀ خون گردد٬ ولی نقشۀ پليس به زيان حکومت تزاری پايان يافت.
اين عريضه در جلسات کارگران مورد مشورت قرار گرفت. اصلاحات و تغييراتی در آن داده شد. در اين مجالس بلشويکﻫﺎ هم بدون آن که آشکارا خودشان را معرفی نمايند سخنرانی می کردند. تحت نفوذ و تأثير آنان تقاضاهائی به آن عريضه علاوه شد که عبارت بود از آزادی مطبوعات و بيان٬ آزادی اتحاديۀ کارگران٬ احضار مجلس مؤسسان برای تغيير رژيم دولتی روسيه. تساوی عموم در مقابل قانون٬ جدا کردن کليسا از دولت و خاتمه دادن به جنگ٬ برقراری هشت ساعت روز کار و واگذاری زمين به دهقانان.
بلشويکﻫﺎ در اين مجالس سخنرانی نموده برای کارگران مدلل می ساختند که آزادی را با خواهش و التماس از تزار نمی توان به دست آورد بلکه با سلاح آن را به دست می آورند. بلشويکﻫﺎ اعلان خطر می کردند که کارگران مورد شليک واقع خواهند شد. ولی با اين حال نمی توانستند آنها را از تظاهراًت در برابر کاخ زمستانی باز دارند. قسمت مهم کارگران هنوز باور می کردند که تزار به آنها کمک خواهد کرد. جنبش با نيرومندی شگفتی تودهﻫﺎ را فرا گرفت:
درعريضۀ کارگران پترزبورگ چنين گفته شده بود:
, شهريارا! ما کارگران شهر پترزبورگ٬ زنان و کودکان و پدران و مادران بی پشت و پناه سالخوردۀ ما به پيشگاه تو رو آوردهﺍيم که حقيقتی و پشت و پناهی يابيم. ما به کلی بی پناه شدهﺍيم٬ بر ما ستم روا می دارند٬ به وسيلۀ رنجﻫﺎﻯ طاقت فرسا به ما آزار و جور می رسانند٬ ما را مورد سخريه قرار می دهند٬ ما را در شمار انسان نمی آورند...ما تاب هم می آورديم ولی رفته رفته ما را به ورطۀ گدائي٬ محروميت از حقوق و جهالت می اندازند. خودسری و بيدادگری ما را به جان می آورد...... شکيبائی ما به آخرين درجه رسيده. برای ما آن لحظۀ ترس آوری فرا رسيده که مرگ بهتر از ادامۀ اين شکنجۀ تحمل ناپذير است....,
نهم ژانويه سال ١٩۰٥ صبح زود کارگران به سوی کاخ زمستانی که در آن هنگام تزار در آنجا بود روانه شدند. کارگران با تمام خانوادۀ خود٬ با زنان٬ کودکان و پيران سالخورده نزد تزار می رفتند. آنها تصاوير تزار و علمﻫﺎﻯ کليسا را برداشته، همراه می بردند٬ ثنا خوانی ميکردند و بدون سلاح می رفتند. در خيابانﻫﺎ رويهم رفته بيش از ١٤۰ هزار نفر گرد آمده بودند.
نيکلای دوم آنها را با درشتی پيشواز کرد. وی فرمان داد که به طرف کارگران بی سلاح شليک کنند. در اين روز بيش از هزار نفر کارگر به دست سپاهيان تزاری کشته و بيش از دو هزار هم زخمی شدند. خيابانﻫﺎﻯ پترزبورگ از خون کارگران رنگين شد.
بلشويکﻫﺎ همراه کارگران می رفتند. بسياری از آنها کشته و يا بازداشت شدند. بلشويکﻫﺎ در همانجا در خيابانﻫﺎئی که از خون کارگران رنگين شده بود به کارگران می فهماندند که دراين جنايت وحشتناک گناهکار کيست و چگونه بايد با آن مبارزه کرد.
روز نهم ژانويه از آن وقت روز "يکشنبه خونين" ناميده شد. در روز نهم ژانويه کارگران درس عبرت خونينی گرفتند. در اين روز ايمان کارگران به تزار تيرباران شد. کارگران دريافتند که تنها با مبارزه می توانند حقوق خود را به کف آورند. در خود همان روز٬ نهم ژانويه شامگاهان در برزنﻫﺎﻯ کارگر نشين٬ کارگران در خيابانﻫﺎ سنگر بندی کردند. کارگران می گفتند: "تزار به ما ضربه زد "ضربهﺍﻯ هم از ما نوش جان خواهد کرد!".
خبر وحشتناک جنايت خونين تزار در همه جا طنين انداخت. خشم و بيزاری همۀ طبقۀ کارگر و همۀ کشور را فرا گرفت. شهری نبود که در آن کارگران به عنوان اعتراض بر ضد جنايت تزار اعتصاب نکنند و درخواستﻫﺎﻯ سياسی ندهند. کارگران اکنون ديگر در خيابانﻫﺎ با شعار "نيست باد استبداد" نمايش می دادند. شمارۀ اعتصاب کنندگان در ماه ژانويه به پيکرۀ هنگفتی يعنی به ٤٤۰ هزار نفر بالغ گرديد. تعداد اعتصاب کنندگان در ظرف يک ماه از تمام ده سال گذشته بيشتر بود. جنبش کارگری اوجی تمام يافت.
انقلاب در روسيه آغاز شد.�
حال اين وضعيت روسيه را با ايران مقايسه کنيد. در آن دوران نيز کارگران تحت تاثير افکار مذهبی و اعتماد به فتنه گری بنام گاپون با شعارهای مسالمت آميز با عجز و لابه دعاگويان به پيشگاه تزار رفتند و تيرباران شدند. بلشويکها با اين حرکت موافق نبودند و از عواقب آن خبر داشتند. ولی آنها توانائی آنرا را نداشتند که کارگران را از اين حرکت منصرف کنند و رهبری آنها را به کف آورند. آنها نمی خواستند کارگران را نيز در مبارزه خويش تنها بگذارند. آنها می خواستند که در اين تجربه اندوزی در کنار کارگران باشند. آنها تنها راه چاره را در اين ديدند که در اين مبارزه فعالانه شرکت کنند، شعارها را ارتقاء دهند، با کارگران بحث کنند و آنها را به عواقب امر آگاه کنند، رهبری جنبش را تا حدودی که ممکن بود به کف آورند تا کمترين خسارت به طبقه کارگر خورده به تجربه آنها افزوده شده و برای انقلاب قطعی آموزش ببينند. شکست کارگران در پيروی از گاپون به مادر پيروزی در انقلاب بلشويکی بدل شد.
طبيعتا در جنبش 22 خرداد ما با مبارزه طبقه کارگر روبرو نبوديم ولی سياست کمونيستها در مضمون خويش تغييری نخواهد کرد. آنها موظف به شرکت در جنبش و تلاش برای کسب رهبری آن هستند. اين يکی از آموزشهای جنبش اخير است و کمونيستها بايد از اين تجربه بيآموزند
نقل از توفان شماره 115 ارگان مرکزی حزب کارايران مهر ماه 1388
www.toufan.org
toufan@toufan.org
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر