اخيراً راديو ـ تلويزيون فارسی زبان بی بی سي، در بر نامه ويژ ه ای به مناسبت سی سالگی انقلاب ايران، اقدام به انتشار خاطرات و نظرات تنی چنداز هنرمندان و فعالين سياسی ايراني، در رابطه باانقلاب ايران کرده است که به صورت فيلم های ويديو ئی می توان در سايت بی بی سی فارسی آن ها را مشاهده کرد. يکی از شرکت کنندگان اين برنامه آقای بهزاد کريمی از مسئولين سازمان فدائيان اکثريت است که در سخنان خود ضمن رد سياست همکاری اطلاعاتی سازمان اکثريت با جمهوری اسلامی در سال 1360، بر خورد بخشی از نيرو های سياسی را غير واقع بينانه و غير مسئولانه خواند. او اضا فه کرد من به عنوان يکی از مسئولان آن موقع اعلام می کنم ما به هيچ و جه لو نداديم. ما عليه اعدام ها، عليه سر کوب گری ها و عليه ترور ها و ماجراجوئی ها هم بوديم. و بيش از ترورها، بر عليه اعدام ها در نشريه می نوشتيم، و در همين رابطه لاجوردی خشمگين ازاين مواضع، از سازمان می خواهد مدير مسئول نشريه کار برای توضيح به دادستانی برود. محمد رضا غبرائی به عنوان سر دبير نشريه کار به اوين رفت و بعد از 2 سال اعدام شد. آقای کريمی با صراحت چندين بار تاکيد ميکند در اين 25 سال، مخالفين و منتقدين ما نتوانستند حتی يک نمونه مشخص ارائه بدهند.
او اضافه می کنداگر کسی بر خلاف سياستی که داشتيم حتی يک نمونه سراغ دارد، ما حتماً استقبال می کنيم. ما مخالف اين هستيم که، مثل جمهوری اسلامي، مسائل ما در راز بماند: همه چيز بايد شفاف روشن بشه. اظهارات آقای بهزاد کريمی ظاهراً پاسخی است به سخنان اسماعيل خوئي، از شعرای نامی ايران که گويا در بازگوئی خاطرات خود از انقلاب ايران، از تجربيات فردی خود مبنی بر همکاری اطلاعاتی اکثريتی ها با حکومت نيز سخن به ميان آورده بود. از آنجا که دوستانی صحبت های رفيق خوئی را شنيده بودند، من نيز بعد از ديدن فايل ويديوئی آقای کريمی به فايل های ويديوئی دوست عزيز اسماعيل خوئی مراجعه کردم، ولی متاسفانه صحبت های ايشان درباره همکاری اطلاعاتی اکثر يت با رژيم در سال 1360 به کلی پاک شده بود. با اسماعيل خوئی عزيز تماس تلفنی گرفتم که آيا سانسور بی بی سی بااطلاع ايشان صورت گرفته، که ايشان کاملاً اظهار بی اطلاعی کرد.
حال چرا مسئولين بی بی سی فارسی زبان، عليرغم تريبونی که برای پاسخ گوئی به يکی از مسؤلين سازمان اکثريت داده، چنين سخنان انتشار يافته آقای اسماعيل خوئی را سانسور کرده است، مساله ای است که بايد اميدوار بود در آينده روشن شود، ولی اکنون می توان هرچند کوتاه به بخشی از سخنان، يا به زبان روشن تر، تحريف حقايق توسط آقای بهزاد کريمی پرداخت. من در پاسخ به فرخ نگهدار يکی از رهبران سازمان اکثريت، دلايل خود مبنی بر حمايت اين سازمان از جنايات جمهوری اسلامی در سال 60را ، تنها بر اساس اسناد انتشار يافته تو سط خود اين سازمان، در مقاله ای با نام "آقای نگهدار، اشتباه ميکنيد، شما هيچ نياموخته ايد !" که در 2 بخش انتشار يافت، نشان دادم. در اين مقاله از نقل هر گونه روايات و تجربه های شخصي، اجتناب شده و تنها اسناد انتشار يافته خود سازمان اکثريت است که سخن می گويند. با اين وجود، اکنون بار ديگر يکی ديگراز رهبران اين سازمان با خيالی آسوده، از تريبون بی بی سي، حقايق را تحريف می کند. شايد بهتر باشد، برای اطلاع کسانی که تا کنون به اين اسناد دست رسی نداشته اند و همچنين برای يادآوری آقای کريمي، به چند نمونه کوتاه، اشا ره ای داشته باشم. بهزاد کريمی می گويد:" مابه هيچ وجه لو نداده ايم" ، اسناد سازمان اکثريت چه می گويد؟ نشريه "کار" ارگان سازمان اکثريت در غالب شماره های سال ٦٠ ستون ثابتی داشت با عنوان "ضد انقلاب را افشاء کنيم" که در آن همه جريان های سياسی مخالف جمهوری اسلامی را به هم ميدوخت و همه آنها را هم به امريکا وصل ميکرد. در بخش ١٣ اين سری از افشاء گری ها، در شماره ١١٨ ( ٢٤ تير ١٣٦٠ ) مطلبی تحت عنوان "سران خائن بسيج عشايری را دستگير کنيد" آمده است که جاسوسی آشکار عليه نيروهای مخالف رژيم و پرونده سازی برای جبهه ملی و حزب رنجبران است. "ليبرال های جبهه ملی و محافل رسوای وابسته به حزب امريکايی رنجبران به سرکردگی فرخ سنجابي، جلال حيدري، سيد حسن خاموشي، و همايون فرخي، تحت پوشش بسيج عشايری مشغول سازماندهی و تدارک توطئه های جديد عليه انقلابند. هدف اين مزدوران که ايجاد ارتباط بين کانون های شورش و جنگ ضد انقلابی است، در سخنان يکی از نمايندگان برجسته آنها به بهترين وجهی بيان شده است. فرخ خان سنجابی يکی از سران اصلی بسيج عشايری و نماينده بنی صدر در يکی از جلسات ضد انقلابي، توطئه خود را چنين تشريح کرده است: "مسلح شدن ما بايد ارتباط داشته باشد با مردم کردستان، لرستان، عشاير کاکاوند، جلال وند، تا به ايل بختياری و قشقايی وصل شود. قرار است ٢٠٠٠ نفر از ورزيده ترين افراد را آموزش بدهيم که در آينده کارهای زيادی داريم. اگر جنگ تمام بشود تازه کار ما آغاز خواهد شد." کيومرث يونسي، پرويز سپاس، و فريبرز فيروزان( منهوبی) از ديگر مزدورانی هستند که با ضد انقلابيون در کردستان ارتباط مستقيم دارند و اعلاميه های جبهه ملی و بختيار را تکثير و توزيع ميکنند. پس از عزل بی صدر، ردپای آنها در منطقه ديده شده که لازم است هر چه زودتر دستگير و محاکمه انقلابی شوند." از اين نوع جاسوسی عليه جريان های مختلف سياسی در شماره های مختلف "کار" فراوان است. مثلاً در شماره ١٢٢ (٢١ مرداد ٦٠) باز در رابطه با حزب رنجبران در همان ستون ثابت "ضد انقلاب را افشاء کنيم" ( سری ) ميخوانيم :
"عناصری از گروهک امريکايی رنجبران نيز در بسيج عشايری نفوذ دارند که به جز سيد حسن خاموشی و سيد جمال حيدری (پسر سيد نصرالدين حيدری) اسامی بقيه عبارتنداز: ١- بهرام مهاجری از اعضای حزب امريکايی رنجبران است و بابت تکثير عکس شيخ نصرالدين حيدری توسط حزب رنجبران ١٠ هزار تومان پرداخت کرده است. ٢- فردی به نام سياوش که کردستانی است و در منطقه قليخانی فعاليت ميکند. از بسيج نيز سلاح دريافت کرده است. ٣- شهريار که او نيز کردستانی ميباشد. ٤- اورانوس مهاجری ٥ ـ همايون فرخی يکی از مسؤولين پايگاه بسيج ٦ ـ سوسن فرخی ( خواهر همايون فرخی ) ٧ ـ فرهاد حيدری ٨ ـ سيروس مهاجری" و در قسمت پايا نی در رابطه با "افراد باند ضدانقلابی پاليزبان بختيار در بسيج عشايری" ص 11 چنين می خوانيم:
" طبق اخبار رسيده پس از عزل بنی صدر و تحت تعقيب قرار گرفتن فرخ سنجابي، وی در خانه شخصی به نام احمد اسدی که از ثروتمندان مشهد می باشد، مخفی شده است. فرخ سنجابی تصميم دارد که به خارج از کشور فرار کند. همچنين در منزل سيد حسن خاموشی مشاور سيد نصرالدين حيدری افرادی چون خسرو سليمي، رشيد سليمی اهل کلهر وگورگاه، جهانبخش اکبري، ايرج سنجابي، رضا خان و سليمان خان بهرامی نماينده سيد نصرالدين در بسيج عشايری جلسات توطئه آميزی عليه انقلاب تشکيل می دهد." اين نوشته ها از چند نظر جالب توجه اند: اول اين که با اسم و مشخصات، افرادی را نام ميبرد و خواهان دستگيری و محاکمه انقلابی سريع آنها می شود. معنای "محاکمه انقلابی" هم در آن سال های خونين، همان بود که قضات ارشد رژيم، افرادی مانند محمدی گيلانی و ربانی املشی و ديگران، هر روزه از راديو و تلويزيون به تفصيل و با آب و تاب توضيح ميدادند، يعنی مرگ، آن هم نه مرگ سريع، بلکه مرگ از طريق "تمام کش کردن و زجر کش کردن"! دوم اين که مشخصاً برای جبهه ملی و حزب رنجبران پرونده سازی ميکند. چنين پرونده ای در آن سال ها ميتوانست غالب اعضاء و هواداران يک سازمان را جلو جوخه اعدام بفرستد. سوم اين که با تحريف گری بی شرمانه همه مخالفان رژيم را متحد با هم و دست نشاندگان و مزدوران امريکا معرفی ميکند. هر کس هر نظری که در باره جبهه ملی و حزب رنجبران و مواضع شان در آن سال ها داشته باشد، نميتواند منکر اين حقيقت باشد که اينها سازمان های "مزدور" نبودند و خط سياسی شان هم با سلطنت طلبان و طرفداران بختيار يکی نبود. و بالاخره، اينها نمونه هايی از جاسوسی های علنی اکثريتی ها و( توده ای ها)عليه نيروهای اپوزيسيون است.
بهزاد کريمی می گويد:
"از اعدام ها دفاع نکرده ايم"،
اسناد سازمان اکثريت چه می گويد؟ شماره ١١٨ ( ٢ تير ١٣٦٠) نشريه "کار" در نوشته ای با عنوان " اعدام دو سرمايه دار بزرگ" از اعدام دو نفر از افراد وابسته به جبهه ملی توسط دادگاه انقلاب مرکز، در ٢٢ تير ابراز شادمانی ميکند: " کريم دستمالچی و احمد جواهريان در راه استثمار، غارت و بردگی خلق های ايران و جهان توسط امپرياليسم جهانی به سرکردگی امپرياليسم امريکا دست و زبان و گوش وچشم امريکای جنايتکار بودند.
آنها دراجرای نقشه های امپرياليسم امريکا و شکست انقلاب خونبارمردم ايران به نا آرامی ها ی سياسی دامن ميزدند، برای گسترش موج خشونت و ترور مزدور اجير ميکردند، مردم را به قيام مسلحانه عليه جمهوری ترغيب ميکردند، پشتيبان و همکار دستجات مسلح ضد انقلابی بودند و در رهبری جريانات امريکايی نظير جبهه ملی و حزب خلق مسلمان قرار داشتند. اعدام مبارک و فرخنده کريم دستمالچی و احمد جواهريان، کوخ نشينان را شادمان و امپرياليسم امريکا را عزادار کرد. اقدام دادگاه انقلاب اسلامی مرکز در اعدام کريم دستمالچی و احمد جواهريان مورد پشتيبانی قاطع ماست" حتی از متن همين نوشته هيستريک هم ميتوان دريافت که اين دو نفر در عمليات مسلحانه شرکت نداشته اند و اتهام امريکايی بودن شان هم به اعتبار وابستگی شان به جبهه ملی يا حد اکثر حزب خلق مسلمان است! شماره ١٢٢ (٢١ مرداد ١٣٦٠) در مقاله ای با عنوان "حکومت جمهوری اسلامی در قبال هواداران گروههای منحرف بايد سياست ارشادی در پيش گيرد" با انتقاد از" اعدام های شتاب زده " هواداران سازمان های مخالف، خواهان تفکيک حساب رهبران اين سازمان ها از حساب هواداران جوان به اصطلاح "فريب خورده" است : "بدون ترديد در برابر جنايات جبهه براندازی به سرکردگی امريکا، انقلاب مجاز است که با قاطعيت و بدون تزلزل از خود دفاع کند... سرکوب بدون مماشات جريان های سياسی که کمر به شکست انقلاب خونبار مردم ايران بسته اند و عليه آن مسلحانه دست به جنايت ميزنند از ارکان دفاع از انقلاب است.
در اين هيچ گونه شبهه و ترديدی وجود ندارد و ميبايد اذهان مردد و متزلزل را نسبت به درستی اين باور انقلابی مؤمن و معتقد ساخت... ما هم صدا با اکثريت مردم ايران خواهان آن هستيم که دادگاههای انقلاب نسبت به هواداران گول خورده سازمان های چپ رو و آنارشيست سياست ارشاد در پيش گيرند و حساب انبوه هواداران فريب خورده اين گروهها را از حساب رهبران خائن شان که آشکارا به انقلاب و مردم پشت کرده اند، جدا کنند. دادگاههای انقلاب به همان نسبتی که شايسته است به رهبران اين گروهها برخوردی جدی داشته باشند، به سود انقلاب و مردم است." قبلاً از آقای نگهدار پرسيدم حال از آقای بهزاد کريمی ميپرسم آيا دفاع از اعدام ها و سرکوب های خونين آن سال ها صريح تر از اين ممکن است؟ آيا از مردم ايران و مخالفان جمهوری اسلامی طلب کاريد که با لحن محمدی گيلانی و لاجوردی و موسوی تبريزی از اعدام ها دفاع نکرده ايد؟
بهزاد کريمی در مورد فرستادن رفيق هم سازمانی شان، محمد رضا غبرائی به قربانگاه، روايت را طوری باز گو می کند تا نقش رهبری سازمان را در اين تصميم کم رنگ کند. او ميگويد: "...لاجوردی معروف در خشم از مواضع سازمان، از سازمان می خواد مدير مسئو ل نشريه کار، به دادستان بره و تو ضيح بده، محمد رضا غبرائی به عنوان سر دبير نشريه کار به اوين رفت و بعد از 2 سال اعدام شد." فرخ نگهدار در مصاحبه ای که با آرش شماره 97 داشت، در اين باره می نويسد: " يادم می آيد به تصميم رهبری سازمان، زنده ياد رفيق جواد عليرضا اکبری شانديز, مقاله ای بدون امضاء نوشت در نشريه کار و بحث کرد که اين اعدام ها به زيان انقلاب است و بايد متوقف شود. از پی آن اسدالله لاجوردی ازاوين زنگ زد و نام نويسنده آن مقاله را خواست. ما درجلسه دبيران سازمان تصميم گرفتيم مدير مسئول نشريه، رفيق منصور,محمد رضا غبرايی, که قبلا به حکومت معرفی شده بود، پاسخگو شود. اورفت ولاجوردی او را گروگان گرفت تا نويسنده اصلی مقاله خود را معرفی کند. رفيق منصور، بی هيچ اتهامی گروگان ماند، حتی پس ازدستگيری رفيق جواد درکردستان، اعدامش کردند." جمشيد طاهری پور در بخشی از زير نويس مقاله ای که با عنوان "قطعنامه ١٧٣٧ شورای امنيت و "ضرورت مرزشکنی برای صلح " ( در ٢٤ /٢ /٢٠٠٧ ) نوشته، در اين باره چنين توضيح ميدهد: " ...متعاقب آن نامه ای از دادستانی انقلاب رسيد که از ما می خواست نويسندگان مقاله را به دادستانی معرفی کنيم. ما از معرفی نويسندگان خود داری کرديم، چندی بعد نامه و نامه های ديگری از دادستانی رسيد با همان مضمون و پر از تهديد. متعاقب آن چاپخانه به تاراج رفت و نشريه کار توقيف شد. هيأت دبيران در پاسخ به نامه های دادستانی با اين نيت که به انتشار نشريه صورت قانونی ببخشد، تصميم گرفت رضا غبرائي، رفيق منصور، که پيشتر بعنوان مدير مسئول نشريه کار به وزارت کشور معرفی شده بود، برای ادای توضيحات، به دادستانی انقلاب مستقر در اوين برود. من قرار دبيران را به رضا ابلاغ کردم. گفت من بنا به تصميم رفقا می روم اما نظرم اين است که تصميم هيات دبيران نادرست است و بازگشتی در کار نخواهد بود! رضا رفت، اعدام شد و هيچگاه بر نگشت !..." اين روايات ترديدی نمی گذارد که بر خلاف روايت آقای کريمی اولاً لاجوردی نويسنده مقاله رااحضار کرده و غبرايی عليرغم ميل خود، با تصميم رهبری سازمان و با چماق انضباط تشکيلاتی به قربانگاه فرستاده شده و او در اين تصميم گيری شرکت نداشته، آن را نادرست می ديده و می دانسته که "بازگشتی در کار نخواهد بود."
حال سؤال اين است که آيا بهزاد کريمی می تواند از سياست و اسناد سازمان اکثريت، که خوددر تدوين آنها نقش داشته، بی خبر باشد؟ می تواند چنين، دچار فراموشی شده باشد؟ پاسخ قطعاً منفی است. پس چطور می تواند چنين جسورانه، در مقابل دوربين بنشيندو بر خلاف همه اسناد انتشار يافته سازمان خودشان، حقيقت را تحريف کند؟ واقعيت اين است که او تنها روی نا آگاهی و ضعف حافظه تاريخی مخا طبين خود حساب می کند. از نظر او همين کا فی است که بخش بزرگی از مردم به راحتی نمی توانند به اين اسناد دست رسی داشته باشند، وفرصت چنين کاری را هم ندارند. او با جمهوری اسلامي، که به عنوان جمهوری دروغ وفساد، بر اکثريت مردم ايران، شناخته شده، مرز بندی کرده و می گويد ما مخالف اين هستيم که مثل جمهوری اسلامی راز بمونه، همه چيز بايدشفاف، روشن بشه. ولی اين در لحظه ای است که خود شيوه تحريف و تحميق را استفاده می کند. و اين مرز بندی خود در خدمت اين شيوه به کار برده می شود. در پايان از آقای بهزاد کريمی ، که می گويد : " در اين 25 سا ل 1 نمونه هم آورده نشده و اگر کسی حتی 1 نمونه مشخص بياورد ، ما استقبال می کنيم ! " می خواهم ، نظر خود را در مورد ، موارد مشخصی که نشان دهنده همکاری و همراهی سازمان اکثريت در سر کوب ها و اعدام های سال 60 است ، و من در 2 مقاله با نام "آقای نگهدار، اشتباه ميکنيد، شما هيچ نياموخته ايد" آورده ام ، بنويسد . مواردی که نه از روايات و مشا هدات شخصی ، بلکه فقط ازاسناد و ادبيا ت منتشر شده، توسط خودسازمان اکثريت ، آورده شده است . آقای کريمی بنويسد ، آيا تحريفی صورت گرفته است ؟ يا مطا بق اسناد انتشار يافته سازمان اکثريت است ؟ و اگر اين اسناد واقعی است ، بايد گفت اين سر کوه يخی است که حقيقت کامل در زير آن مخفی است . اگراسناد رسمی انتشار يافته سازمانی اينچنين ، نما يانگر همراهی و همکاری آنها در سرکوب ها و اعدام های رژيم در سال 60 باشد ، ميتوان حدس زد ، حقايق انتشار نيا فته چه ها ميتواند باشد .
*مصاحبه بهزاد کريمی با بی بی سی http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/02/090211_ir_behzad_karimi_anniv.shtml
*مصاحبه بهزاد کريمی با بی بی سی http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/02/090211_ir_behzad_karimi_anniv.shtml
* آقای نگهدار، اشتباه ميکنيد، شما هيچ نياموخته ايد!علی اکبر شالگونی بخش اول http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20070824093609.html
*آقای نگهدار، اشتباه ميکنيد، شما هيچ نياموخته ايد! علی اکبرشالگونی.بخش دوم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر