رابرت درايفوس "Robert Dreyfuss" نويسنده كتاب مدت 15 سال است كه به عنوان خبرنگار پژوهشگر دست اندركار تحقيق و نوشتن مقالات تفصيلي درباره رويدادهاي سياسي، اقتصادي و مسائل مربوط به امنيت ملي آمريكاست. سا ل2001 توسط مجله بررسي خبرنگاري دانشگاه كلمبيا به عنوان خبرنگار پژوهشگر برجسته انتخاب شد. مقالات او درباره نقش نفت در حمله آمريكا به عراق برنده جايزه اول Project Censored در سال 2003 شد. رابرت درايفوس در برنامه هاي تلويزيوني پرشماري شركت داشته و در روزنامه ها و مجلات معتبر و ترقي خواه متعددي مقاله نوشته است.
كار اين نويسنده در سالهاي بعد از 11 سپتامبر 2001، تحقيق و بررسي و نوشتن مقالات پرشماري درباره حمله آمريكا به عراق و افشاي اشخاصي چون احمد چلبي و نهادهاي پنهاني مانند اداره طرحهاي ويژه پنتاگون و برنامه محافظه كاران نو براي خاورميانه، جاسوسي هاي اقتصادي سازمان سيا، پيمانكاريهاي صدها ميليارد دلاري پنتاگون با كارخانه هاي اسلحه سازي و غيره بوده است. نويسنده انگيزه خود در نوشتن كتاب را چنين خلاصه ميكند: "پر كردن حلقه هاي مفقوده در ميان ميليونها جمله اي كه درباره اسلام سياسي و سياستهاي ايالات متحده بعد از 11 سپتامبر نوشته شده."
به قول او: "هدف كتاب پاسخ دادن به اين سئوال است كه: "چگونه شد به اين مخمصه دچار شديم؟"
در ادامه پاسخ به پرسش بالا ميخوانيم:
"در اين كتاب قصد دارم به بخشي از اين سئوال پاسخ دهم كه چرا دولت آمريكا و بسياري از متحدينش به مدت بيش از 50 سال "جناح راست اسلامي" را به عنوان شركايي مطلوب در جنگ سرد براي خود انتخاب كردند. برخورد من در اين كتاب به صورت يك مورخ نيست بلكه به عنوان يك خبرنگار است. بخش وسيعي از كتاب بر پايه مصاحبه هاي طولاني با شمار زيادي از ماموران با سابقه وزارت خارجه، سازمان سيا، پنتاگون و رهبران بخش خصوصي است كه در بسياري از رويدادهاي نيم قرن اخير شركت فعال داشته اند . . . تقريبا همه ي افرادي كه با آنها مصاحبه كرده ام مطالبشان علني و مستند و همه ي وقايع مندرج در كتاب همراه با ذكر منابع موثق است."
"اين كتاب لااقل به برخي از پرسشهاي آناني كه از پشتيباني دولت آمريكا از رژيم كنوني حاكم بر عراق كه زير رهبري راست افراطي مذهبي و اصول گرايان شيعه طرفدار آيت الله هاي ايراني است تعجب ميكنند، پاسخ ميدهد. براي آنهايي كه دلواپس افتادن كشورهايي چون مصر، سوريه، الجزاير، پاكستان و ديگر كشورهاي خاورميانه و آسياي جنوبي زير سيطره اسلام سياسي هستند لااقل برخي از دلايل اين پديده توضيح داده ميشود. . ."
در ادامه ميخوانيم:
"امروز به سادگي صحبت از "جدال تمدنها" ميشود. اما در اين كتاب نشان داده ميشود كه از چند دهه قبل از يازده سپتامبر متعصب ترين و كار كشته ترين فعالان سازمان هاي اصول گراي اسلامي بويژه جناح افراطي آن اكثر به دو دليل به عنوان متحدين دولت هاي انگليس و آمريكا مورد استقبال قرار ميگرفتند: اول آنكه ضد كمونيست هايي سرسخت و بيرحم بودند. دوم آنكه مخالف ملي گرايان غيرمذهبي (سكولار) مانند جمال عبدالناصر در مصر و دكتر مصدق در ايران بودند.
رابرت درايفوس سپس با ساده دلي شگفت انگيزي مينويسد:
"در سالهاي دهه ي 1950، ايالات متحده فرصت آن را داشت كه با ملي گرايان كنار آيد و بسياري از سياستمداران آمريكا هم در واقع چنين پيشنهاد ميكردند. اما سرانجام ملي گرايان جهان سوم براي شركت در مبارزه عليه شوروي به عنوان افراد و نيروهاي غيرقابل اعتماد كنار گذاشته شدند. در عوض به سالهاي پاياني دهه ي 1950 كه ميرسيم ايالات متحده جاي آنكه دست اتحاد به سوي نيروهاي ترقي خواه غيرمذهبي (سكولار)در خاورميانه و كشورهاي عربي دراز كند متحد نيروهاي ارتجاعي اسلام گراي عربستان گرديد و در نتيجه دولت آمريكا به جاي دوستي با جمال عبدالناصر عهد اتحاد با خاندان سعودي بست."
(نقل از سايت اينترنتي رابرت درايفوس Robertdreyfuss.com)
رابرت درايفوس با وجود آنكه خود، تاريخ همكاري هيئت هاي حاكمه انگليس و آمريكا با اسلام سياسي را از اواخر قرن 19 تا به امروز به دقت ميشكافد و دلايل واقعي چنين همكاري را (مبارزه با نيروهاي ملي و چپ) به روشني توضيح ميدهد، اما از سياست آمريكا در كمك به اين عناصر و نيروهاي مرتجع و دست راستي به عنوان "اشتباه" ياد كرده و مينويسد:
"اشتباه دوم كه در كتاب آشكار ميشود اين است كه در دهه ي 1950، در اوج جنگ سرد و مبارزه بر سر كنترل خاورميانه، ايالات متحده از رشد سريع دست راستي هاي اسلامي در اين منطقه از مصر گرفته تا افغانستان پشتيباني كرد. در مصر ، انورسادات به اخوان المسلمين دوباره اجازه فعاليت آزادانه داد. ايالات متحده، اسرائيل و اردن از جنگ اخوان المسلمين عليه دولت سوريه حمايت كردند. افزون بر آن براي نخستين بار، كتاب اين واقعيت را افشا ميكند كه دولت اسرائيل به احمد ياسين و اخوان المسلمين در كرانه غربي و نوار غزه كمك كرد تا گروه حماس را به وجود آورد."
نويسنده سپس در مورد "اشتباه" ديگر دولت آمريكا مينويسد:
"دولت آمريكا از جهادگران اسلامي در افغانستان حمايت كرد. اين نوع پشتيباني از مدتها پيش از دخالت شوروي در افغانستان در سال 1979 آغاز شده بود و ريشه هاي آن برميگردد به فعاليتهاي مخفيانه سازمان سيا از دهه هاي 1960 و 1970 در افغانستان. رشد اسلام گرايان دست راستي در افغانستان منجر به جنگ داخلي در آن كشور و در سالهاي دهه ي 1980 و روي كار آمدن طالبان و آغاز فعاليت اسامه بن لادن براي به وجود آوردن القاعده گرديد." (همانجا)
رابرت درايفوس در دنباله توضيح خود درباره انگيزه نوشتن كتاب مطلب جالبي را مطرح ميكند و مينويسد:
"آيا دست راستي هاي اسلامي بدون پشتيباني دولت آمريكا ميتوانستند وجود داشته باشند؟"
و در پاسخ مينويسد:
"البته ميتوانستند وجود داشته باشند. اين كتاب براي طرفداران تئوري توطئه نوشته نشده. اما ترديدي نميتوان داشت كه اگر ايالات متحده در طول جنگ سرد راه ديگري (جز حمايت همه جانبه از دست راستي هاي اسلامي) برميگزيد خطر اين نيرو بسيار كمتر از آنچه ميبود كه شاهدش هستيم."
به دنبال برشمردن اين "اشتباهات" دولت آمريكا، رابرت درايفوس طبيعتا مثل يك شهروند خيرخواه و ساده دل آمريكايي به نصيحت دولت آمريكا پرداخته و براي علاج اين "اشتباهات" راهبردي، راهكارهايي را به آنها توصيه ميكند:
"بيرون كشيدن نيروهايش از عراق؛ كاهش چشمگير نيروهاي نظامي اش در خاورميانه، آسياي مركزي و خليج فارس؛ هموار كردن راه براي ايجاد دولت مستقل فلسطين و كوشش در كاهش تشنج در كشورهاي مسلمان از فيليپين گرفته تا اندونزي و سودان."
ملاحظه ميكنيم كه حتي يكي از خبرنگاران هوشمند، صادق و واقع بين آمريكايي كه كوشش دارد در خارج از گردونه و دستگاههاي ارتباط جمعي متعلق به انحصارات عظيم فرامليتي باقي بماند و براي حفظ استقلال فكري خود از بسياري مزاياي مادي بگذرد، به دليل پايين بودن آگاهي اش از ريشه هاي اقتصاد سياسي عملكردهاي هيئت حاكمه آمريكا و بي اطلاعي از قوانين انباشت سرمايه ــ كه چيزي جز رابطه سلطه و تابعيت را بر نمي تابد ــ كل اين فعاليتهاي بغايت مخرب، نابودگر و ارتجاعي را به عنوان "اشتباه" تلقي كرده و بر اين تصور است كه "نصيحت" به چنين هيئت حاكمه اي كارساز است.
در مقاله اي زير عنوان "جنگ سرد، جنگجويان مقدس" كه قرار است در شماره ژانويه ــ فوريه مجله مادرجونز به چاپ رسد، رابرت درايفوس ارتباط تنگاتنگ اسلام سياسي دست راستي ــ بويژه اخوان المسلمين ــ با دولت آمريكا را برملا ساخته و پذيرايي رسمي پرزيدنت آيزنهاور از سعيد رمضاني رهبر اخوان المسلمين در كاخ سفيد را تشريح ميكند. اين ملاقات در چهارچوب كنفرانس پراهميتي صورت ميگيرد كه از سوي وزارت خارجه آمريكا و سازمان سيا در سپتامبر 1953 در دانشگاه پرينستون ترتيب داده شده بود و چندين نفر از نظريه پردازان بلندپايه و استادان دانشگاههاي آمريكا و مستشرقين آمريكايي، انگليسي و كانادايي و غيره به علاوه رهبران گروههاي دست راستي اسلامي از كشورهاي مسلمان در آن شركت داشتند تا درباره اهميت اسلام سياسي و نقش آن در مبارزه با كمونيسم به بحث و گفت و گو پردازند. طبق سند سري كه اكنون بيرون آمده، هدف از تشكيل اين كنفرانس اين طور توضيح داده ميشود:
"در ظاهر اين طور وانمود ميشود كه كنفرانس صرفا كوششي براي بالا بردن معلومات ما درباره اسلام است. اين تظاهر دقيقا آن چيزي است كه مورد نظر ماست. اما هدف واقعي عبارت از دور هم گرد آوردن افراد بانفوذي است كه ميتوانند ديدگاه اسلامي را در زمينه هاي آموزش، علوم، حقوق، فلسفه و بنابر اين ناگزير در زمينه سياست فرمول بندي كنند . .. از ميان نتايج مختلفي كه از اين گردهمايي ميتوان انتظار داشت عبارت از تحرك بخشيدن و سمت و سو دادن به جنبش نوزايي اسلام در درون خود اسلامي است." (نقل از سايت اينترنتي رابرت درايفوس)
نويسنده در اين مقاله اظهار تعجب ميكند كه دولت آمريكا چگونه از رهبران چنين گروههاي مخفي، خشونت گرا، و تروريستي ميخواهد براي تجديد حيات اسلام حمايت كند و در پاسخ به سئوال خود مينويسد:
"چنين ديدگاه و عملكردي خصلت اساسي سياست ايالات متحده در آن زمان بود چرا كه هر كسي ضد كمونيست بود، متحد ايالات متحده تلقي ميشد."
و سپس اضافه ميكند كه در مصاحبه با دهها نفر از ماموران قديمي و عاليرتبه سازمان سيا كه در زمان جنگ سرد فعال بوده اند، همه بدون استثنا و به عنوان يك اصل پذيرفته شده اذعان كرده اند كه از اسلام به عنوان سدي در برابر گسترش شوروي و ايدئولوژي ماركسيستي در ميان توده مردم استفاده شده است.
براي ما مردم ايران، كتاب از آن جهت اهميت دارد كه شايد براي نخستين بار از زبان ماموران عاليرتبه سازمان سيا، وزارت خارجه و وزارت دفاع آمريكا ارتباطات گسترده ميان بخشي از روحانيت شيعه با دستگاههاي امنيتي آمريكا و انگليس در دوران جنبش ملي شدن صنعت نفت به رهبري دكتر مصدق و نقش اين روحانيون در كودتاي 28 مرداد و برانداختن دولت دكتر مصدق و نيز جريان سلسله حوادثي را مي شنويم كه زير نظر دستگاههاي امنيتي آمريكا اتفاق افتاده و منجر به سوار شدن روحانيت دست راستي بر موج انقلاب 1357 و قدرت گيري خميني و اطرافيانش گرديد.
لازم به تذكر است كه در سالهاي اخير به دليل بالا گرفتن اختلاف ميان سازمان سيا از يك سو و پنتاگون و كاخ سفيد از سوي ديگر شماري از ماموران قديمي و بازنشسته سازمان سيا حاضر به افشاگري گوشه هايي از فعاليت خود شده اند و از اين رو خبرنگاران پژوهشگري چون رابرت درايفوس از اين موقعيت استفاده كرده و اسراري را بر ملا ساخته اند.
در سطور بالا هدف از نوشتن كتاب را از زبان نويسنده نقل كردم. در زير فرازهايي از كتاب را كه مربوط به تاريخ پنجاه و چند سال اخير كشورمان بوده است ميآورم.
رابرت بير (R.Baer) مامور قديمي و عاليرتبه سازمان سيا در كتاب خود زير عنوان "هم خوابگي با شيطان" مينويسد:
"در پشت همه ي اين رويدادها راز حقير و كثيفي در واشنگتن وجود داشت و آن اينكه كاخ سفيد به اخوان المسلمين به عنوان متحدي پنهاني نگاه ميكرد؛ به صورت سلاحي عليه كمونيسم. اين عمليات پنهاني از سالهاي دهه ي 1950 با برادران دالس آغاز شد ــ آلن دالس در سازمان سيا و جان فوستر دالس در وزارت خارجه ــ آن هم هنگامي كه بر كمك مالي عربستان سعودي به اخوان المسلمين عليه عبدالناصر صحه گذاشتند.
از ديدگاه واشنگتن جمال عبدالناصر يك كمونيست بود. از نظر آنان او صنايع بزرگ مصر و از جمله كانال سوئز را ملي خواهد كرد. منطق جنگ سرد، واشنگتن را به اين نتيجه رسانده بود كه: اگر الله قبول كند كه به نفع ما بجنگد چه بهتر. اگر الله تصميم بگيرد كه قتل سياسي مجاز خواهد بود، چه بهتر ــ به شرطي كه در حضور افراد با فرهنگ در مورد آن صحبتي نشود." (صفحه 102 كتاب)
درايفوس در دنباله نقل قول بالا مينويسد :
"در حالي كه دولت آمريكا و انگليس با آتش بازي ميكردند و آدمكشاني از ميان اخوان المسلمين عليه ناصر بسيج ميشد، شواهد نشان ميدهد كه اخوان المسلمين در حال همكاري با گروه تروريستي اسلامي در ايران به نام فداييان اسلام بود. بنيانگذار فداييان اسلام آيت اللهي بود كه در همكاري مستقيم با سازمان سيا درصدد برانداختن دكتر مصدق بود. برنارد لوئيس مامور سابق انتليجنت سرويس انگليس و مستشرق كنوني آمريكايي اشاره ميكند كه تصميم اخوان المسلمين به مخالفت رويارو با عبدالناصر در رابطه با پيوند اين سازمان با فداييان اسلام بود." (همانجا)
به عبارت ديگر فداييان اسلام و رهبر آن آيت الله كاشاني نه تنها در برانداختن دكتر مصدق نقش داشتند بلكه درصدد از ميان بردن جمال عبدالناصر هم بودند.
رابرت درايفوس بر اين عقيده است كه هم مصدق و هم ناصر در ابتداي روي كار آمدن، تا حدودي از حمايت دولت آمريكا برخوردار بودند، اما دولت آيزنهاور با اين نظر موافق نبود و عقيده داشت كه: "يا با ما هستيد ــ يعني به ما پايگاه نظامي دهيد، به پيمانهاي نظامي ما مي پيونديد، دروازه هاي كشور خود را به روي انحصارات ما باز ميكنيد و به آنها امتيازات لازم را ميدهيد ــ وگرنه عليه ما هستيد." (صفحه 108) در ادامه ميخوانيم:
"درست همان گروههاي اسلامي دست راستي كه سيا در سال 1953 براي برانداختن دكتر مصدق به آنها كمك مالي كرد در سال 1979 شاه را برانداختند." (صفحه 109)
در صفحات 114 و 115 كتاب گوشه هايي از مصاحبه نويسنده را با اولين مامور سازمان سيا به نام جان والر J.Waller ميخوانيم:
"فردي كه مسئوليت عمليات مخفي سازمان سيا در ايران ميان سالهاي 1946 تا 1953 را اداره ميكرد جان والر بود."
جان والر در ميان عشاير قشقايي، بختياري و كرد كار ميكرد، در عين حال كه جاسوسان سابق آلمان را براي سازمان سيا استخدام ميكرد. او به نويسنده ميگويد:
كاشاني مهمترين رهبر مذهبي بود و از اين رو با او روابط نزديكي برقرار كردم. سپس با لبخند ادامه ميدهد:
"چهره آيت الله را با گچ رنگي نقاشي كردم. او ابتدا مدتي جلو من نشست، اما بقيه نقاشي را از روي عكس او تمام كردم." والر تاييد ميكند كه آيت الله مامور سيا نشد. اما بلافاصله ادامه ميدهد: "ما آيت الله ها را مامور مستقيم خود نمي كنيم."
نويسنده از والر ميپرسد: آيا سازمان سيا مستقيما به كاشاني پول داد؟ او در جواب ميگويد: "بله".
و ادامه ميدهد: "پولها هم براي خود كاشاني و هم عوامل او بود. پول براي ارتباط گيري، پخش اعلاميه و جزوه و غيره در بخش جنوبي شهر تهران."
به دنبال آن رابرت درايفوس توطئه هاي پشت پرده براي برانداختن دكتر مصدق را توضيح ميدهد، (صفحات 116 و 117) و به شكل گيري فكري آيت الله خميني در سالهاي دهه ي 1940 و 1950 اشاره كرده و مينويسد:
"او بنا به سائقه ي فكري اش به سوي كاشاني و نواب صفوي و فداييان اسلام گرايش داشت و از طرفداران روحاني محافظه كار آيت الله بروجردي نيز بود . . . كاشاني در اين هنگام مرشد خميني بود و آيت الله از دستور كاشاني در مخالفت با مصدق و موافقت با برگشتن شاه تبعيت كرد." (صفحه 119)
فصل نهم كتاب مربوط به انقلاب 79ــ1978 ايران و دخالت فعال دولت آمريكا در آن ــ لااقل از اوايل سال 1977 يعني دو سال قبل از پيروزي انقلاب است. در اين فصل بويژه نقش دو مهره پراهميت در فراهم آوردن مقدمات انتقال قدرت از شاه به آيت الله خميني آشكار ميشود: يكي ريچارد كاتوم مامور كهنه كار سازمان سيا و ديگري ابراهيم يزدي. در صفحه 234 كتاب ميخوانيم:
"ريچارد كاتوم از ماموران امنيتي دولت آمريكا بود كه ادعا داشت "شيوه تفكر شيعي" را درك ميكند. او در اوايل دهه ي 1950 عضو گروه عمليات مخفي سازمان سيا در ايران بود . . . كاتوم در 1958 استاد دانشگاه پيترزبورگ شد، اما در سازمان سيا و عمليات مخفي آن باقي ماند و رابطه ي خود را در دهه ي 1960 و 1970 با مخالفان شاه ــ چه شخصيتهاي مذهبي و چه ملي ــ حفظ كرد. او بويژه با دو نفر كه در سال 1978 در دوران تبعيد خميني در پاريس از نزديك ترين مشاورين او بودند رابطه ي بسيار نزديك داشت: يكي ابراهيم يزدي و ديگري صادق قطب زاده.
اين دو (يزدي و قطب زاده) سالها يا به آمريكا مسافرت كرده يا در آنجا زندگي كرده بودند و هر دو با اخوان المسلمين همكاري نزديك داشتند. ابراهيم يزدي در اين رابطه (رابطه با اخوان المسلمين) انجمن هاي اسلامي را بنا نهاد."
در ادامه ميخوانيم:
"ريچارد كاتوم هنگامي كه به عنوان مامور سيا در ايران كار ميكرد، اول بار ابراهيم يزدي را در اواسط دهه ي 1950 در ايران ملاقات كرده و با او دوستي نزديكي برقرار كرد. يزدي در سالهاي دهه ي 1960 ميان ايران، پاريس و ايالات متحده رفت و آمد ميكرد و با قطب زاده و فعالان مذهبي ايراني طرفدار آيت الله خميني كار ميكرد."
درايفوس در ادامه مينويسد:
"در اوايل سال 1978، در تلگراف هاي سري كه از ايران به وزارت خارجه آمريكا و سازمان سيا ميرسيد اسم ريچارد كاتوم دوباره ظاهر ميشود. جان استمپل مامور سفارت آمريكا در ايران با محمد توكلي رهبر جنبش طرفداران خميني ملاقات ميكند. محمد توكلي از او ميپرسد آيا پروفسور ريچارد كاتوم را مي شناسيد؟ و از او ميخواهد كه اسم او را با ريچارد كاتوم چك كند."
در اينجا نويسنده نكته پراهميتي را برملا ميكند و مينويسد:
"چند هفته قبل استمپل با توكلي و بازرگان رهبر نهضت آزادي ملاقات ميكند و توكلي ــ آشكارا با اشاره به ريچارد كاتوم ــ به طور عجيبي از استمپل ميپرسد كه آيا دولت كارتر "كانال جداگانه اي" بيرون از كانال وزارت خارجه در سفارتخانه دارد؟" (صفحات 234 و 235 كتاب)
محمد توكلي سپس به استمپل ميگويد:
"نهضت آزادي در زماني كه ريچارد كاتوم مامور وزارت خارجه بود اطلاعات فراواني در اختيار او گذاشته است و به دادن اين اطلاعات ادامه داده است . . . ريچارد كاتوم به رفت و برگشت خود ميان تهران و پاريس ادامه ميدهد و در پاريس با آيت الله خميني و ابراهيم يزدي و قطب زاده ملاقات ميكند." (صفحه 235)
چارلز ناس (C.Naas) مامور سفارت آمريكا در ژوئن 1978 به هنري پرشت مسئول ميز ايران در وزارت امور خارجه مينويسد: "براي ما بسيار جالب است كه ريچارد كاتوم، همانطور كه چند نفر از ما فكر ميكرديم هنوز رابطه اصلي ]نهضت آزادي[ با آمريكاست و خود آنان (توكلي) حاضر به تاييد اين مطلب است." (همانجا)
به دسامبر 1978 كه ميرسيم و انقلاب در آستانه پيروزي است، تلگراف سري وزارت خارجه نشان ميدهد كه ريچارد كاتوم به طور مخفي به تهران آمده است . . . اما در اين موقع كاتوم كوشش ميكرد ميان يزدي، قطب زاده و ديگر ياران خميني از طريقي خارج از كانال وزارت خارجه به طور علني با مقامات واشنگتن رابطه برقرار كند. (همانجا)
پرشت به نويسنده كتاب ميگويد:
"در اواخر سال 1978 كاتوم به من خبر داد كه ابراهيم يزدي به واشنگتن ميآيد و بايد با او ملاقات كنيم . . . سرانجام مقامات وزارت خارجه باب مذاكره با انقلابيون از جمله يزدي و داماد او شهريار روحاني را باز كردند . . . ملاقات ها در پاريس ادامه يافت و ريچارد كاتوم در تهران ماموران سفارت آمريكا را به آيت الله بهشتي نماينده رسمي آيت الله خميني معرفي كرد. ايراني ها (بهشتي و يزدي) به مقامات سفارت اطمينان دادند كه آيت الله خميني ــ هيچ بلندپروازي سياسي ندارد و دولت آمريكا نبايد از او واهمه داشته باشد." (صفحه 237)
در سال 1979، در هفته هاي اول پيروزي انقلاب دو نفر از ماموران عاليرتبه سازمان سيا ــ رابرت ايمز (R.Ames) و جورج كيو (G.Cave) به ايران مسافرت ميكنند. ايمز رئيس بخش خاورميانه سازمان سيا لااقل يك بار با آيت الله بهشتي ملاقات ميكند. ديگر ماموران سيا با يزدي و عباس اميرانتظام و ديگر مقامات روحاني ايراني ملاقات ميكنند و يك سيستم رد و بدل اطلاعات بويژه در مورد عراق ميان آن دو (ايراني و آمريكا) برقرار گرديد. (صفحه 239)
مقامات ايراني از همان ابتدا از ماموران سيا ميخواستند كه اطلاعات مهم و دقيقي درباره عراق در اختيار آنها گذاشته شود. بروس لينگن جانشين سفير آمريكا در اين رابطه به رابرت درايفوس ميگويد:
"ما نسبت به عراق نگران بوديم. روابط ميان عراق و ايران به پايين ترين سطح رسيده بود و خميني نفرت شديدي از صدام حسين داشت و ميخواست انقلاب خود را به عراق صادر كند. عراق مطمئنا از هدفهاي عمده او بود. به ياد ميآورم كه من همه اطلاعات درباره عراق را به مقامات ايراني دادم: درباره ظرفيت نظامي عراق، استقرار نيروهاي نظامي آن كشور و هدفهاي نظامي آن." (صفحات 239 و 240)
كتاب علاوه بر روشن كردن ريشه هاي جنگ ايران و عراق به روشن شدن نكته ديگري نيز كمك ميكند و آن هم اختلاف ميان برژينسكي مشاور امنيتي جيمي كارتر و سايرس ونس وزير خارجه آمريكاست. برژينسكي ابتدا درصدد كودتاي نظامي براي حفظ شاه بود، اما سير حوادث در مدت كوتاهي نظر او را تغيير ميدهد و به فكر استفاده از رژيم تازه به قدرت رسيده براي "كمربند سبز" در برابر شوروي ميافتد. هنري پرشت به نويسنده كتاب در اين رابطه ميگويد:
"يك بار هال ساندرز (معاون وزارت خارجه در امور خاورميانه) براي ديداري به كاخ سفيد ميرود. وقتي از آنجا برگشت به من گفت: "خوشحال خواهي شد اگر به تو بگويم كه ما درصدد هستيم روابط جديدي با ايران برقرار كنيم." نظريه مطرح شده اين بود كه ما ميتوانيم از نيروهاي اسلامي عليه شوروي استفاده كنيم. تئوري اين بود كه يك كمربند بحران زا وجود دارد بنابر اين يك كمربند اسلامي ميتواند عليه شوروي بسيج شود. اين ديدگاه از آن برژينسكي بود."
به گفته ريچارد كاتوم بر افتادن شاه از نظر برژينسكي يك فاجعه بود. در ابتدا برژينسكي خواهان يك پينوشه در ايران بود.
"اما وقتي اين مسئله صورت نگرفت درصدد برقراري اتحاد با نيروهاي اسلامي در حال ظهور و از جمله جمهوري اسلامي افتاد. هدف برژينسكي به هيچ رو وجود ثبات در منطقه نبود. هدف او ايجاد اتحاد همه جانبه اي عليه شوروي در منطقه بود كه آن را كمربند يا "قوس بحران زا" ميناميد. به تابستان 1979 كه ميرسيم برژينسكي به صداقت ضد كمونيستي خميني اطمينان پيدا كرد." (صفحه 241)
لوس آنجلس 23ـ12ـ2005
كار اين نويسنده در سالهاي بعد از 11 سپتامبر 2001، تحقيق و بررسي و نوشتن مقالات پرشماري درباره حمله آمريكا به عراق و افشاي اشخاصي چون احمد چلبي و نهادهاي پنهاني مانند اداره طرحهاي ويژه پنتاگون و برنامه محافظه كاران نو براي خاورميانه، جاسوسي هاي اقتصادي سازمان سيا، پيمانكاريهاي صدها ميليارد دلاري پنتاگون با كارخانه هاي اسلحه سازي و غيره بوده است. نويسنده انگيزه خود در نوشتن كتاب را چنين خلاصه ميكند: "پر كردن حلقه هاي مفقوده در ميان ميليونها جمله اي كه درباره اسلام سياسي و سياستهاي ايالات متحده بعد از 11 سپتامبر نوشته شده."
به قول او: "هدف كتاب پاسخ دادن به اين سئوال است كه: "چگونه شد به اين مخمصه دچار شديم؟"
در ادامه پاسخ به پرسش بالا ميخوانيم:
"در اين كتاب قصد دارم به بخشي از اين سئوال پاسخ دهم كه چرا دولت آمريكا و بسياري از متحدينش به مدت بيش از 50 سال "جناح راست اسلامي" را به عنوان شركايي مطلوب در جنگ سرد براي خود انتخاب كردند. برخورد من در اين كتاب به صورت يك مورخ نيست بلكه به عنوان يك خبرنگار است. بخش وسيعي از كتاب بر پايه مصاحبه هاي طولاني با شمار زيادي از ماموران با سابقه وزارت خارجه، سازمان سيا، پنتاگون و رهبران بخش خصوصي است كه در بسياري از رويدادهاي نيم قرن اخير شركت فعال داشته اند . . . تقريبا همه ي افرادي كه با آنها مصاحبه كرده ام مطالبشان علني و مستند و همه ي وقايع مندرج در كتاب همراه با ذكر منابع موثق است."
"اين كتاب لااقل به برخي از پرسشهاي آناني كه از پشتيباني دولت آمريكا از رژيم كنوني حاكم بر عراق كه زير رهبري راست افراطي مذهبي و اصول گرايان شيعه طرفدار آيت الله هاي ايراني است تعجب ميكنند، پاسخ ميدهد. براي آنهايي كه دلواپس افتادن كشورهايي چون مصر، سوريه، الجزاير، پاكستان و ديگر كشورهاي خاورميانه و آسياي جنوبي زير سيطره اسلام سياسي هستند لااقل برخي از دلايل اين پديده توضيح داده ميشود. . ."
در ادامه ميخوانيم:
"امروز به سادگي صحبت از "جدال تمدنها" ميشود. اما در اين كتاب نشان داده ميشود كه از چند دهه قبل از يازده سپتامبر متعصب ترين و كار كشته ترين فعالان سازمان هاي اصول گراي اسلامي بويژه جناح افراطي آن اكثر به دو دليل به عنوان متحدين دولت هاي انگليس و آمريكا مورد استقبال قرار ميگرفتند: اول آنكه ضد كمونيست هايي سرسخت و بيرحم بودند. دوم آنكه مخالف ملي گرايان غيرمذهبي (سكولار) مانند جمال عبدالناصر در مصر و دكتر مصدق در ايران بودند.
رابرت درايفوس سپس با ساده دلي شگفت انگيزي مينويسد:
"در سالهاي دهه ي 1950، ايالات متحده فرصت آن را داشت كه با ملي گرايان كنار آيد و بسياري از سياستمداران آمريكا هم در واقع چنين پيشنهاد ميكردند. اما سرانجام ملي گرايان جهان سوم براي شركت در مبارزه عليه شوروي به عنوان افراد و نيروهاي غيرقابل اعتماد كنار گذاشته شدند. در عوض به سالهاي پاياني دهه ي 1950 كه ميرسيم ايالات متحده جاي آنكه دست اتحاد به سوي نيروهاي ترقي خواه غيرمذهبي (سكولار)در خاورميانه و كشورهاي عربي دراز كند متحد نيروهاي ارتجاعي اسلام گراي عربستان گرديد و در نتيجه دولت آمريكا به جاي دوستي با جمال عبدالناصر عهد اتحاد با خاندان سعودي بست."
(نقل از سايت اينترنتي رابرت درايفوس Robertdreyfuss.com)
رابرت درايفوس با وجود آنكه خود، تاريخ همكاري هيئت هاي حاكمه انگليس و آمريكا با اسلام سياسي را از اواخر قرن 19 تا به امروز به دقت ميشكافد و دلايل واقعي چنين همكاري را (مبارزه با نيروهاي ملي و چپ) به روشني توضيح ميدهد، اما از سياست آمريكا در كمك به اين عناصر و نيروهاي مرتجع و دست راستي به عنوان "اشتباه" ياد كرده و مينويسد:
"اشتباه دوم كه در كتاب آشكار ميشود اين است كه در دهه ي 1950، در اوج جنگ سرد و مبارزه بر سر كنترل خاورميانه، ايالات متحده از رشد سريع دست راستي هاي اسلامي در اين منطقه از مصر گرفته تا افغانستان پشتيباني كرد. در مصر ، انورسادات به اخوان المسلمين دوباره اجازه فعاليت آزادانه داد. ايالات متحده، اسرائيل و اردن از جنگ اخوان المسلمين عليه دولت سوريه حمايت كردند. افزون بر آن براي نخستين بار، كتاب اين واقعيت را افشا ميكند كه دولت اسرائيل به احمد ياسين و اخوان المسلمين در كرانه غربي و نوار غزه كمك كرد تا گروه حماس را به وجود آورد."
نويسنده سپس در مورد "اشتباه" ديگر دولت آمريكا مينويسد:
"دولت آمريكا از جهادگران اسلامي در افغانستان حمايت كرد. اين نوع پشتيباني از مدتها پيش از دخالت شوروي در افغانستان در سال 1979 آغاز شده بود و ريشه هاي آن برميگردد به فعاليتهاي مخفيانه سازمان سيا از دهه هاي 1960 و 1970 در افغانستان. رشد اسلام گرايان دست راستي در افغانستان منجر به جنگ داخلي در آن كشور و در سالهاي دهه ي 1980 و روي كار آمدن طالبان و آغاز فعاليت اسامه بن لادن براي به وجود آوردن القاعده گرديد." (همانجا)
رابرت درايفوس در دنباله توضيح خود درباره انگيزه نوشتن كتاب مطلب جالبي را مطرح ميكند و مينويسد:
"آيا دست راستي هاي اسلامي بدون پشتيباني دولت آمريكا ميتوانستند وجود داشته باشند؟"
و در پاسخ مينويسد:
"البته ميتوانستند وجود داشته باشند. اين كتاب براي طرفداران تئوري توطئه نوشته نشده. اما ترديدي نميتوان داشت كه اگر ايالات متحده در طول جنگ سرد راه ديگري (جز حمايت همه جانبه از دست راستي هاي اسلامي) برميگزيد خطر اين نيرو بسيار كمتر از آنچه ميبود كه شاهدش هستيم."
به دنبال برشمردن اين "اشتباهات" دولت آمريكا، رابرت درايفوس طبيعتا مثل يك شهروند خيرخواه و ساده دل آمريكايي به نصيحت دولت آمريكا پرداخته و براي علاج اين "اشتباهات" راهبردي، راهكارهايي را به آنها توصيه ميكند:
"بيرون كشيدن نيروهايش از عراق؛ كاهش چشمگير نيروهاي نظامي اش در خاورميانه، آسياي مركزي و خليج فارس؛ هموار كردن راه براي ايجاد دولت مستقل فلسطين و كوشش در كاهش تشنج در كشورهاي مسلمان از فيليپين گرفته تا اندونزي و سودان."
ملاحظه ميكنيم كه حتي يكي از خبرنگاران هوشمند، صادق و واقع بين آمريكايي كه كوشش دارد در خارج از گردونه و دستگاههاي ارتباط جمعي متعلق به انحصارات عظيم فرامليتي باقي بماند و براي حفظ استقلال فكري خود از بسياري مزاياي مادي بگذرد، به دليل پايين بودن آگاهي اش از ريشه هاي اقتصاد سياسي عملكردهاي هيئت حاكمه آمريكا و بي اطلاعي از قوانين انباشت سرمايه ــ كه چيزي جز رابطه سلطه و تابعيت را بر نمي تابد ــ كل اين فعاليتهاي بغايت مخرب، نابودگر و ارتجاعي را به عنوان "اشتباه" تلقي كرده و بر اين تصور است كه "نصيحت" به چنين هيئت حاكمه اي كارساز است.
در مقاله اي زير عنوان "جنگ سرد، جنگجويان مقدس" كه قرار است در شماره ژانويه ــ فوريه مجله مادرجونز به چاپ رسد، رابرت درايفوس ارتباط تنگاتنگ اسلام سياسي دست راستي ــ بويژه اخوان المسلمين ــ با دولت آمريكا را برملا ساخته و پذيرايي رسمي پرزيدنت آيزنهاور از سعيد رمضاني رهبر اخوان المسلمين در كاخ سفيد را تشريح ميكند. اين ملاقات در چهارچوب كنفرانس پراهميتي صورت ميگيرد كه از سوي وزارت خارجه آمريكا و سازمان سيا در سپتامبر 1953 در دانشگاه پرينستون ترتيب داده شده بود و چندين نفر از نظريه پردازان بلندپايه و استادان دانشگاههاي آمريكا و مستشرقين آمريكايي، انگليسي و كانادايي و غيره به علاوه رهبران گروههاي دست راستي اسلامي از كشورهاي مسلمان در آن شركت داشتند تا درباره اهميت اسلام سياسي و نقش آن در مبارزه با كمونيسم به بحث و گفت و گو پردازند. طبق سند سري كه اكنون بيرون آمده، هدف از تشكيل اين كنفرانس اين طور توضيح داده ميشود:
"در ظاهر اين طور وانمود ميشود كه كنفرانس صرفا كوششي براي بالا بردن معلومات ما درباره اسلام است. اين تظاهر دقيقا آن چيزي است كه مورد نظر ماست. اما هدف واقعي عبارت از دور هم گرد آوردن افراد بانفوذي است كه ميتوانند ديدگاه اسلامي را در زمينه هاي آموزش، علوم، حقوق، فلسفه و بنابر اين ناگزير در زمينه سياست فرمول بندي كنند . .. از ميان نتايج مختلفي كه از اين گردهمايي ميتوان انتظار داشت عبارت از تحرك بخشيدن و سمت و سو دادن به جنبش نوزايي اسلام در درون خود اسلامي است." (نقل از سايت اينترنتي رابرت درايفوس)
نويسنده در اين مقاله اظهار تعجب ميكند كه دولت آمريكا چگونه از رهبران چنين گروههاي مخفي، خشونت گرا، و تروريستي ميخواهد براي تجديد حيات اسلام حمايت كند و در پاسخ به سئوال خود مينويسد:
"چنين ديدگاه و عملكردي خصلت اساسي سياست ايالات متحده در آن زمان بود چرا كه هر كسي ضد كمونيست بود، متحد ايالات متحده تلقي ميشد."
و سپس اضافه ميكند كه در مصاحبه با دهها نفر از ماموران قديمي و عاليرتبه سازمان سيا كه در زمان جنگ سرد فعال بوده اند، همه بدون استثنا و به عنوان يك اصل پذيرفته شده اذعان كرده اند كه از اسلام به عنوان سدي در برابر گسترش شوروي و ايدئولوژي ماركسيستي در ميان توده مردم استفاده شده است.
براي ما مردم ايران، كتاب از آن جهت اهميت دارد كه شايد براي نخستين بار از زبان ماموران عاليرتبه سازمان سيا، وزارت خارجه و وزارت دفاع آمريكا ارتباطات گسترده ميان بخشي از روحانيت شيعه با دستگاههاي امنيتي آمريكا و انگليس در دوران جنبش ملي شدن صنعت نفت به رهبري دكتر مصدق و نقش اين روحانيون در كودتاي 28 مرداد و برانداختن دولت دكتر مصدق و نيز جريان سلسله حوادثي را مي شنويم كه زير نظر دستگاههاي امنيتي آمريكا اتفاق افتاده و منجر به سوار شدن روحانيت دست راستي بر موج انقلاب 1357 و قدرت گيري خميني و اطرافيانش گرديد.
لازم به تذكر است كه در سالهاي اخير به دليل بالا گرفتن اختلاف ميان سازمان سيا از يك سو و پنتاگون و كاخ سفيد از سوي ديگر شماري از ماموران قديمي و بازنشسته سازمان سيا حاضر به افشاگري گوشه هايي از فعاليت خود شده اند و از اين رو خبرنگاران پژوهشگري چون رابرت درايفوس از اين موقعيت استفاده كرده و اسراري را بر ملا ساخته اند.
در سطور بالا هدف از نوشتن كتاب را از زبان نويسنده نقل كردم. در زير فرازهايي از كتاب را كه مربوط به تاريخ پنجاه و چند سال اخير كشورمان بوده است ميآورم.
رابرت بير (R.Baer) مامور قديمي و عاليرتبه سازمان سيا در كتاب خود زير عنوان "هم خوابگي با شيطان" مينويسد:
"در پشت همه ي اين رويدادها راز حقير و كثيفي در واشنگتن وجود داشت و آن اينكه كاخ سفيد به اخوان المسلمين به عنوان متحدي پنهاني نگاه ميكرد؛ به صورت سلاحي عليه كمونيسم. اين عمليات پنهاني از سالهاي دهه ي 1950 با برادران دالس آغاز شد ــ آلن دالس در سازمان سيا و جان فوستر دالس در وزارت خارجه ــ آن هم هنگامي كه بر كمك مالي عربستان سعودي به اخوان المسلمين عليه عبدالناصر صحه گذاشتند.
از ديدگاه واشنگتن جمال عبدالناصر يك كمونيست بود. از نظر آنان او صنايع بزرگ مصر و از جمله كانال سوئز را ملي خواهد كرد. منطق جنگ سرد، واشنگتن را به اين نتيجه رسانده بود كه: اگر الله قبول كند كه به نفع ما بجنگد چه بهتر. اگر الله تصميم بگيرد كه قتل سياسي مجاز خواهد بود، چه بهتر ــ به شرطي كه در حضور افراد با فرهنگ در مورد آن صحبتي نشود." (صفحه 102 كتاب)
درايفوس در دنباله نقل قول بالا مينويسد :
"در حالي كه دولت آمريكا و انگليس با آتش بازي ميكردند و آدمكشاني از ميان اخوان المسلمين عليه ناصر بسيج ميشد، شواهد نشان ميدهد كه اخوان المسلمين در حال همكاري با گروه تروريستي اسلامي در ايران به نام فداييان اسلام بود. بنيانگذار فداييان اسلام آيت اللهي بود كه در همكاري مستقيم با سازمان سيا درصدد برانداختن دكتر مصدق بود. برنارد لوئيس مامور سابق انتليجنت سرويس انگليس و مستشرق كنوني آمريكايي اشاره ميكند كه تصميم اخوان المسلمين به مخالفت رويارو با عبدالناصر در رابطه با پيوند اين سازمان با فداييان اسلام بود." (همانجا)
به عبارت ديگر فداييان اسلام و رهبر آن آيت الله كاشاني نه تنها در برانداختن دكتر مصدق نقش داشتند بلكه درصدد از ميان بردن جمال عبدالناصر هم بودند.
رابرت درايفوس بر اين عقيده است كه هم مصدق و هم ناصر در ابتداي روي كار آمدن، تا حدودي از حمايت دولت آمريكا برخوردار بودند، اما دولت آيزنهاور با اين نظر موافق نبود و عقيده داشت كه: "يا با ما هستيد ــ يعني به ما پايگاه نظامي دهيد، به پيمانهاي نظامي ما مي پيونديد، دروازه هاي كشور خود را به روي انحصارات ما باز ميكنيد و به آنها امتيازات لازم را ميدهيد ــ وگرنه عليه ما هستيد." (صفحه 108) در ادامه ميخوانيم:
"درست همان گروههاي اسلامي دست راستي كه سيا در سال 1953 براي برانداختن دكتر مصدق به آنها كمك مالي كرد در سال 1979 شاه را برانداختند." (صفحه 109)
در صفحات 114 و 115 كتاب گوشه هايي از مصاحبه نويسنده را با اولين مامور سازمان سيا به نام جان والر J.Waller ميخوانيم:
"فردي كه مسئوليت عمليات مخفي سازمان سيا در ايران ميان سالهاي 1946 تا 1953 را اداره ميكرد جان والر بود."
جان والر در ميان عشاير قشقايي، بختياري و كرد كار ميكرد، در عين حال كه جاسوسان سابق آلمان را براي سازمان سيا استخدام ميكرد. او به نويسنده ميگويد:
كاشاني مهمترين رهبر مذهبي بود و از اين رو با او روابط نزديكي برقرار كردم. سپس با لبخند ادامه ميدهد:
"چهره آيت الله را با گچ رنگي نقاشي كردم. او ابتدا مدتي جلو من نشست، اما بقيه نقاشي را از روي عكس او تمام كردم." والر تاييد ميكند كه آيت الله مامور سيا نشد. اما بلافاصله ادامه ميدهد: "ما آيت الله ها را مامور مستقيم خود نمي كنيم."
نويسنده از والر ميپرسد: آيا سازمان سيا مستقيما به كاشاني پول داد؟ او در جواب ميگويد: "بله".
و ادامه ميدهد: "پولها هم براي خود كاشاني و هم عوامل او بود. پول براي ارتباط گيري، پخش اعلاميه و جزوه و غيره در بخش جنوبي شهر تهران."
به دنبال آن رابرت درايفوس توطئه هاي پشت پرده براي برانداختن دكتر مصدق را توضيح ميدهد، (صفحات 116 و 117) و به شكل گيري فكري آيت الله خميني در سالهاي دهه ي 1940 و 1950 اشاره كرده و مينويسد:
"او بنا به سائقه ي فكري اش به سوي كاشاني و نواب صفوي و فداييان اسلام گرايش داشت و از طرفداران روحاني محافظه كار آيت الله بروجردي نيز بود . . . كاشاني در اين هنگام مرشد خميني بود و آيت الله از دستور كاشاني در مخالفت با مصدق و موافقت با برگشتن شاه تبعيت كرد." (صفحه 119)
فصل نهم كتاب مربوط به انقلاب 79ــ1978 ايران و دخالت فعال دولت آمريكا در آن ــ لااقل از اوايل سال 1977 يعني دو سال قبل از پيروزي انقلاب است. در اين فصل بويژه نقش دو مهره پراهميت در فراهم آوردن مقدمات انتقال قدرت از شاه به آيت الله خميني آشكار ميشود: يكي ريچارد كاتوم مامور كهنه كار سازمان سيا و ديگري ابراهيم يزدي. در صفحه 234 كتاب ميخوانيم:
"ريچارد كاتوم از ماموران امنيتي دولت آمريكا بود كه ادعا داشت "شيوه تفكر شيعي" را درك ميكند. او در اوايل دهه ي 1950 عضو گروه عمليات مخفي سازمان سيا در ايران بود . . . كاتوم در 1958 استاد دانشگاه پيترزبورگ شد، اما در سازمان سيا و عمليات مخفي آن باقي ماند و رابطه ي خود را در دهه ي 1960 و 1970 با مخالفان شاه ــ چه شخصيتهاي مذهبي و چه ملي ــ حفظ كرد. او بويژه با دو نفر كه در سال 1978 در دوران تبعيد خميني در پاريس از نزديك ترين مشاورين او بودند رابطه ي بسيار نزديك داشت: يكي ابراهيم يزدي و ديگري صادق قطب زاده.
اين دو (يزدي و قطب زاده) سالها يا به آمريكا مسافرت كرده يا در آنجا زندگي كرده بودند و هر دو با اخوان المسلمين همكاري نزديك داشتند. ابراهيم يزدي در اين رابطه (رابطه با اخوان المسلمين) انجمن هاي اسلامي را بنا نهاد."
در ادامه ميخوانيم:
"ريچارد كاتوم هنگامي كه به عنوان مامور سيا در ايران كار ميكرد، اول بار ابراهيم يزدي را در اواسط دهه ي 1950 در ايران ملاقات كرده و با او دوستي نزديكي برقرار كرد. يزدي در سالهاي دهه ي 1960 ميان ايران، پاريس و ايالات متحده رفت و آمد ميكرد و با قطب زاده و فعالان مذهبي ايراني طرفدار آيت الله خميني كار ميكرد."
درايفوس در ادامه مينويسد:
"در اوايل سال 1978، در تلگراف هاي سري كه از ايران به وزارت خارجه آمريكا و سازمان سيا ميرسيد اسم ريچارد كاتوم دوباره ظاهر ميشود. جان استمپل مامور سفارت آمريكا در ايران با محمد توكلي رهبر جنبش طرفداران خميني ملاقات ميكند. محمد توكلي از او ميپرسد آيا پروفسور ريچارد كاتوم را مي شناسيد؟ و از او ميخواهد كه اسم او را با ريچارد كاتوم چك كند."
در اينجا نويسنده نكته پراهميتي را برملا ميكند و مينويسد:
"چند هفته قبل استمپل با توكلي و بازرگان رهبر نهضت آزادي ملاقات ميكند و توكلي ــ آشكارا با اشاره به ريچارد كاتوم ــ به طور عجيبي از استمپل ميپرسد كه آيا دولت كارتر "كانال جداگانه اي" بيرون از كانال وزارت خارجه در سفارتخانه دارد؟" (صفحات 234 و 235 كتاب)
محمد توكلي سپس به استمپل ميگويد:
"نهضت آزادي در زماني كه ريچارد كاتوم مامور وزارت خارجه بود اطلاعات فراواني در اختيار او گذاشته است و به دادن اين اطلاعات ادامه داده است . . . ريچارد كاتوم به رفت و برگشت خود ميان تهران و پاريس ادامه ميدهد و در پاريس با آيت الله خميني و ابراهيم يزدي و قطب زاده ملاقات ميكند." (صفحه 235)
چارلز ناس (C.Naas) مامور سفارت آمريكا در ژوئن 1978 به هنري پرشت مسئول ميز ايران در وزارت امور خارجه مينويسد: "براي ما بسيار جالب است كه ريچارد كاتوم، همانطور كه چند نفر از ما فكر ميكرديم هنوز رابطه اصلي ]نهضت آزادي[ با آمريكاست و خود آنان (توكلي) حاضر به تاييد اين مطلب است." (همانجا)
به دسامبر 1978 كه ميرسيم و انقلاب در آستانه پيروزي است، تلگراف سري وزارت خارجه نشان ميدهد كه ريچارد كاتوم به طور مخفي به تهران آمده است . . . اما در اين موقع كاتوم كوشش ميكرد ميان يزدي، قطب زاده و ديگر ياران خميني از طريقي خارج از كانال وزارت خارجه به طور علني با مقامات واشنگتن رابطه برقرار كند. (همانجا)
پرشت به نويسنده كتاب ميگويد:
"در اواخر سال 1978 كاتوم به من خبر داد كه ابراهيم يزدي به واشنگتن ميآيد و بايد با او ملاقات كنيم . . . سرانجام مقامات وزارت خارجه باب مذاكره با انقلابيون از جمله يزدي و داماد او شهريار روحاني را باز كردند . . . ملاقات ها در پاريس ادامه يافت و ريچارد كاتوم در تهران ماموران سفارت آمريكا را به آيت الله بهشتي نماينده رسمي آيت الله خميني معرفي كرد. ايراني ها (بهشتي و يزدي) به مقامات سفارت اطمينان دادند كه آيت الله خميني ــ هيچ بلندپروازي سياسي ندارد و دولت آمريكا نبايد از او واهمه داشته باشد." (صفحه 237)
در سال 1979، در هفته هاي اول پيروزي انقلاب دو نفر از ماموران عاليرتبه سازمان سيا ــ رابرت ايمز (R.Ames) و جورج كيو (G.Cave) به ايران مسافرت ميكنند. ايمز رئيس بخش خاورميانه سازمان سيا لااقل يك بار با آيت الله بهشتي ملاقات ميكند. ديگر ماموران سيا با يزدي و عباس اميرانتظام و ديگر مقامات روحاني ايراني ملاقات ميكنند و يك سيستم رد و بدل اطلاعات بويژه در مورد عراق ميان آن دو (ايراني و آمريكا) برقرار گرديد. (صفحه 239)
مقامات ايراني از همان ابتدا از ماموران سيا ميخواستند كه اطلاعات مهم و دقيقي درباره عراق در اختيار آنها گذاشته شود. بروس لينگن جانشين سفير آمريكا در اين رابطه به رابرت درايفوس ميگويد:
"ما نسبت به عراق نگران بوديم. روابط ميان عراق و ايران به پايين ترين سطح رسيده بود و خميني نفرت شديدي از صدام حسين داشت و ميخواست انقلاب خود را به عراق صادر كند. عراق مطمئنا از هدفهاي عمده او بود. به ياد ميآورم كه من همه اطلاعات درباره عراق را به مقامات ايراني دادم: درباره ظرفيت نظامي عراق، استقرار نيروهاي نظامي آن كشور و هدفهاي نظامي آن." (صفحات 239 و 240)
كتاب علاوه بر روشن كردن ريشه هاي جنگ ايران و عراق به روشن شدن نكته ديگري نيز كمك ميكند و آن هم اختلاف ميان برژينسكي مشاور امنيتي جيمي كارتر و سايرس ونس وزير خارجه آمريكاست. برژينسكي ابتدا درصدد كودتاي نظامي براي حفظ شاه بود، اما سير حوادث در مدت كوتاهي نظر او را تغيير ميدهد و به فكر استفاده از رژيم تازه به قدرت رسيده براي "كمربند سبز" در برابر شوروي ميافتد. هنري پرشت به نويسنده كتاب در اين رابطه ميگويد:
"يك بار هال ساندرز (معاون وزارت خارجه در امور خاورميانه) براي ديداري به كاخ سفيد ميرود. وقتي از آنجا برگشت به من گفت: "خوشحال خواهي شد اگر به تو بگويم كه ما درصدد هستيم روابط جديدي با ايران برقرار كنيم." نظريه مطرح شده اين بود كه ما ميتوانيم از نيروهاي اسلامي عليه شوروي استفاده كنيم. تئوري اين بود كه يك كمربند بحران زا وجود دارد بنابر اين يك كمربند اسلامي ميتواند عليه شوروي بسيج شود. اين ديدگاه از آن برژينسكي بود."
به گفته ريچارد كاتوم بر افتادن شاه از نظر برژينسكي يك فاجعه بود. در ابتدا برژينسكي خواهان يك پينوشه در ايران بود.
"اما وقتي اين مسئله صورت نگرفت درصدد برقراري اتحاد با نيروهاي اسلامي در حال ظهور و از جمله جمهوري اسلامي افتاد. هدف برژينسكي به هيچ رو وجود ثبات در منطقه نبود. هدف او ايجاد اتحاد همه جانبه اي عليه شوروي در منطقه بود كه آن را كمربند يا "قوس بحران زا" ميناميد. به تابستان 1979 كه ميرسيم برژينسكي به صداقت ضد كمونيستي خميني اطمينان پيدا كرد." (صفحه 241)
لوس آنجلس 23ـ12ـ2005
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر