مدرسه فمینیستی: خبر حکم 11 سال زندان برای نسرین ستوده وکیل سرشناس فعالان جنبش زنان امروز در حالی اعلام شد که همهی ما و تمامی موکلان و دوستان نسرین را پریشان و نگران ساخت. 11 سال حبس تعزیری و 20 سال محرومیت از وکالت و خروج از کشور آنهم بعد از گذشت سه ماه که او را در سلول انفرادی نگهداشتهاند پاداش انسان دوستیهای نسرین ستوده است که مثل دیگر احکام صادرشدهی این روزها سنگین و غیرقابل تصور است.
گاهی کلمات بیانشان آسان است اما وقتی صحبت از سالهای طولانی زندان میشود هم گفتناش و هم تصورش سخت و دشوار است . امروز تمام مدت به فکر خانوادهی نسرین ستوده ، به فکر همسر و فرزندانش بودم، خانوادهی او ماههاست که در انتظار نسرین، شب را روز کردهاند . به نسرین ستوده که بعد از گذشت چندین ماه تحمل شرایط طاقتفرسای سلول انفرادی ، تحمل سردیهای زمستان در سلول تنگ و تاریک ، رنج و اضطراب دوری از فرزندان و عدم مرخصی، عدم ملاقات حضوری با فرزندانش ، عدم درک شرایطش به عنوان مادر دو فرزند خردسال و همینطور سه بار اعتصاب غذایش، و... با همهی این سختیها آیا تاب شنیدن این حکم ناعادلانه را خواهد داشت؟
به راستی چگونه میتوان برای نیمای کوچک که هنوز معنی واژهها را به درستی نمیداند خبر نیامدن مادرش را توضیح داد؟ او که شب و روز را به امید دوباره شنیدن صدای مهربان مادرش گذرانده است؟ چند بار دیگر باید وعدههای دروغین به او داد که دوباره به همین زودی مادرش را خواهد دید؟ چگونه باید به او گفت که تا سالیان سال باید در انتظار دیدن مادرش بماند؟ هنوز نفسهایش بوی آغوش مادر را میخواهد. او آنقدر کوچک است که شمردن بلد نیست که بداند چه قدر، چند ماه، و چند سال دیگر باید از مادرش دور بماند.
من مادر نشدهام ، اما مثل هر زنی به خوبی لذت درآغوش کشیدن و بوئیدن فرزند را میدانم . هر زنی به حسب غریزه مادری میداند که اگر او را از لذت درآغوش کشیدن فرزندش محروم کنند چه بر او خواهد گذشت. نسرین ستوده را ماههاست که از در آغوش کشیدن فرزندانش محروم کردهاند و حال برای سالها باید با این درد و محرومیت کنار بیاید؟ به راستی فرزندان نسرین این روزها را چه طور گذراندهاند؟ روزهای قبل را چطور؟ آیا کسی هست که از آنها بپرسد ثانیهها در نبود مادرشان چگونه گذشته است ؟
میخوام به مهراوه و نیما بگویم که من از دیدن روی شما از همین فرسنگهای دور خجالت میکشم من و همهی کسانی که نتوانستیم حتا برای مدتی کوتاه، آغوش مادرتان را به شما بازگردانیم خجالت میکشیم .
دوست دارم به نیمای کوچولو بگویم که سرت را بر زانوان من بگذار که برایت مادری کنم تا مبادا تو درد نبودن مادرت را حس کنی. کاش میتوانستم برایش قصه بگویم مثل قصههایی که مادرش نسرین هر شب برایش میگفته است. کاش میتوانستم در قصهی شبانهاش بگویم که مادرش چرا تا چند سال آینده باید از پشت دیوارها با او صحبت کند . کاش میتوانستم خبر نیامدن مادرش را در واژههای یک قصه بگذارم قصهای که شب کابوساش نباشد.
دوست دارم به آنها بگویم که من از نگاه معصوم و منتظرتان خجالت میکشم. از دیدن صورتهای غمزده و چشمهای اشکآلود آنها که برای فهمیدن دنیای بزرگ ما خیلی کوچکند . به راستی کدام لالایی میتواند مرهمی بر گریههای شبانهی نیمای کوچک باشد؟ باید بگویم که من خجالت میکشم که نمیتوانم هیچ آغوشی را به آنها هدیه کنم تا مأمنی برای گریهها و بغضهایشان باشد.
از نگریستن به چشمان بیگناه و کودکانهی آنها که هنوز چشم بهراه و مشتاق به دستگیرهی در دوخته شده تا شاید مادرشان آن را باز کند، خجالت میکشم . باید به مهراوه و نیما بگویم که نمیتوانم به چشمان معصومتان نگاه کنم و بگویم که برای مادرتان حکم 11 سال زندان بریدهاند. نمیتوانم به نیما بگویم که وقتی مادرت بازگردد تو پسری 14 ساله هستی و مهراوه که برای خودش زنی شده است . نمیتوانم بگویم که مادرتان چه آسان از لذت در آغوش گرفتن لحظات کودکی شما محروم شده است. چه روزهاست که او و شما را در حسرت دیدار هم گذاشتهاند و با این حکم هم تصمیم دارند که سالها در این حسرت بگذارند.
باید به آنها بگویم که میدانم شما آنقدر کوچک و معصوم هستید که میترسم در برابر این حکم سرخم کنید میدانم که برای گفتن و شمردن این همه سال زندان حتا انگشتان دستتان هم کم خواهد آمد. میدانم که باز زبان کودکانه و با چشمهای معصومتان از ما میخواهید که رنج دیدن مادر از پشت میلههای زندان را دریابیم و از ما میخواهید که مثل مادرتان برای این همه بیعدالتی که در حق او شده است سکوت نکنیم. میدانم که مادرتان را شبیه قهرمان قصههایی میبینید که فردا برای فرزندانتان تعریف خواهید کرد که: تاریخ ما زنی شجاع و متعهدی چون او به خود دیده است . میدانم فردا که بزرگ شدید و از ما پرسیدید که چرا مادرتان سالهای زیادی را در زندان بوده است ما جوابی نداریم. و میدانم که خود شما دو کودک در چند سال آینده از ما خواهید پرسید که به کدام جرم این همه رنچ و سختی به شما تحمیل شد.
با خودم میگویم چند سال بعد که شما بزرگ شدید آیا این سیستم قضایی را برای حبس مادرتان به دلیل فعالیتهای انساندوستانهاش سرزنش نخواهید کرد؟ آیا شما دو کودک که اینقدر زود و ناخواسته وارد صحنهی سیاست شدید همهی این بیعدالتیها را از یاد خواهید برد؟ آیا شما دو کودک و بزرگان فردا، از ما نخواهد پرسید که به کدامین جرم سالیان سال دست نوازشگر مادر را از شما دریغ کردند.
کاش آنها که این حکم را میدهند رنج و درد شما را میفهمیدند. کاش همانهایی که میدانستند رنج دوری از فرزندان چه قدر سخت و دردناک است آنقدر منصف میبودند که در این حکم سنگین تجدید نظر کنند و نگذارند که فرزندان ما ، کودکان این سرزمین، فردا که بزرگ شدند از ظلم و بیعدالتی که بر پیشنیان، بر پدران و مادرشان رفته است برای فرزندانشان و برای نسلهای بعد سخن بگویند. کاش میگذاشتند پایان قصههای کودکانمان بهخوبی تمام شود و آنها شب را بدون کابوس سر بر بالین بگذارند .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر