[29 Jan 2009] [ محمد امینی]
بخش یکم یکی از «دستاورد» های سی سال گذشته این است که بنیاد گرایان مذهبی چیره بر ایران، با بازنویسی تاریخ و پراکندن نادرستی ها پیرامون هم اندیشان خویش در گذشته ایران، از شیخ فضل الله نوری تا فدایـیان اسلام و جمعیت های مؤتلفه، تاریخ ایران را وارونه نشان داده و به ارزش هایی که با همه کاستی ها، جلوه ای از کوشش ایرانیان برای دستیابی به مدرنیته سکولار و پیوستن به جهان پیشرفته می بودند، تاخته اند. این رفتار به دیگران هم پروانه داده تا به شستشوی تاریخ و بازخوانی رفتار کسانی بپردازند که در بیشتر سال های پس از مشروطه بر ساختارهای فرمانروایی در ایران چیرگی داشته و خودکامگی را پاسداری و ستایش کرده اند. من پیشتر جستارهایی درباره فدایـیان اسلام و سودای ایشان در برپایی حکومت اسلامی و پیوندهای ایشان با دیگران نوشته ام و اینک درکار پایان دادن به کتابی درهمین زمینه می باشم. نوشتار زیر، فرازهای اندکی است از آن کتاب برای پاسخ گویی به پاره ای از تاریخ سازی ها و تاریخ شویی هایی که اینک روان گردیده است. این نوشتار در دوبخش است. ***********«معتبرترین» نوشتاری که در باره زندگی و رفتار فدایـیان اسلام و نواب صفوی از آن روزگار بجای مانده، یادداشت هایی است که گویا سید مجتبی نواب صفوی نوشته و در ۱۸ بخش در مجله خواندنیها در سال ۱۳۳۴ به نام محمد واحدی که برادرش «فرد دوم» فدایـیان اسلام بوده، به چاپ رسیده است. جالب این است که درباره همین «خاطرات» نیمه ساختگی و پرهیاهو نیز میان سردبیر خواندنیها در آن هنگام و تاریخ شویان و تاریخ نویسانی که اینک خویشتن را یاران نزدیک نواب صفوی می خوانند و چنین می نمایانند که ایشان گواهی های دست اولی از آن «خاطرات» و از نویسنده آن دارند، همرایی نیست. دکتر نصرالله شیفته که در هنگام انتشار آن یادداشت ها، سردبیر خواندنیها بوده، در کتابی که سی و پنج سال پس ازآن منتشر کرده چنین می نویسد:«درآن ایام شادروان نواب صفوى و تنى چند از یاران نزدیكش در تهران به طور مخفى مى زیستند. در اواخر سال ۱۳۳۲ در ملاقاتى كه اینجانب در مخفىیگاه با آن شادروان و یارانش داشتم، قرار شد یادداشت هاى ایشان در یك نشریه هفتگى توسط اینجانب انتشار یابد كه آن خاطرات در ۱۸ مقاله ـ حدود ٥۰ صفحه ـ طى چهار ماه انتشار یافت. شادران نواب صفوى در این یادداشت ها كه به خط خودش مى نوشت از نخستین روز فعالیت هاى سیاسى و مذهبى خویش در عراق تا آخرین روزها و ماجراى قتل رزم آرا و علت اعدام و غیره را به خط خود نوشت كه تماماً به چاپ رسید».۱ناگفته پیدا است که آقای شیفته که روزنامه نگاری شریف و خوشنام است، شوربختانه بر سیاق بسیاری از کسانی این روزها یادنامه می نویسند، گوشه هایی از تاریخ را بنا بر نیازهای سیاست روز نوشته اند. نه نواب صفوی در نهانگاه بوده و نه خواندنیها چنان نشریه ای بوده که به دور از چشم و بدون پروانه اداره رکن دو ارتش و فرمانداری نظامی تهران، خاطرات کسی را که «مخفی» بوده و «ماجرای قتل رزم آراء و علت اعدام را به خط خود» می نوشته، چاپ کند! در اواخر سال ۱۳۳۲ یا سالی پس از آن، نواب صفوی در مخفیگاه نمی بوده تا نیازی به دیدار با او در «مخفیگاه» باشد. پس از بیست و هشتم مرداد تا میانه سال ۱۳۳۴، نواب صفوی و دیگر رهبران فدایـیان اسلام آزادانه فعالیت می کردند. نواب صفوی در ششم دیماه ۱۳۳۲ به همراه حاج صرافان از راه بغداد به کنگره مؤتمر اسلامی رفت. پیکره هایی که در روزنامه های تهران از او به هنگام بازگشتش در چهاردهم بهمن ماه همان سال در فرودگاه مهرآباد به چاپ رسید، گواهی براین است که افسران ارتش و مأمورین حکومت نظامی ایشان را با احترام و تشریفات به هوادارانشان رسانده اند. این احساس امنیت برای فدایـیان اسلام تا به پایه ای بود که نواب صفوی که به گفته حجت الاسلام علی اکبر محتشمی حتی رد شدن از برابر درمجلس را خلاف شرع می دانست۲، در ادیبهشت ۱۳۳۳ کاندیدای نمایندگی مجلس از قم شد! فدایـیان اسلام، در روز پنجم اردیبهشت اعلامیه ای منتشر کردند با این سرنامه که «هوالعزیز، حضرت نواب صفوی، شخصیت برجسته دین و غیرت، به خاطر خدا، نمایندگی شهر علمی قم را می پذیرد». کاندیدا شدن او برای نمایندگی مجلس چنان جدّی بود که حاج رضا فقیه زاده از كاندیدی نمایندگی مجلس از شهر قم کناره گیری کرد. اما ماجرای همین خاطرات از قلم کسانی که خویشتن را از نزدیکان نواب صفوی می دانند به گونه ای دیگر است. حجت الاسلام شیخ هادی خسروشاهی که این خاطرات را «بازبینی» کرده و به چاپ رسانده است، می نویسد که: «این سلسله یادداشت ها، در مجله به نام شهید سیدمحمد واحدى چاپ مى شد، ولى همان طور كه آقاى دكتر شیفته نوشته اند و همه مى دانیم، مطالب از شخص مرحوم نواب بود، و تقریر یا پاكنویسى، به عهده مرحوم واحدى بوده است و میدانیم سیدمحمد واحدى كه به هنگام شهادت بیست سال بیشتر نداشت، به طور طبیعى نمى توانست از همه زوایاى امور كه در یادداشت ها آمده است، به عنوان شاهد عینى، حضور داشته و آگاه باشد.»۳جناب استادی یادداشت های خویش را بازتاب درستکارانه تاریخ می خواند و از گفتگوهای خویش با نواب صفوی یاد میکند و نیز می نویسد که آخرین دیدار او «با شهید عزیز، حضرت نواب صفوى در منزل مرحوم آیت الله حاج سراج انصارى، در گلوبندك تهران، كه تقریباً ده روز قبل از اقدام به ترور حسین علاء رخ داد». می دانیم که کوشش نافرجام و مشکوک در کشتن حسین علاء، نخست وزیر، از سوی مظفرعلی ذوالقدر در مسجد سلطانی تهران در مراسم درگذشت آیت الله زاده سید مصطفی کاشانی، در بیست و پنجم آبان ۱۳۳۴ رخ داد. پس این استاد درست کار ما که به اعتبارتارنمای خویش در سال ۱۳۱٧ خورشیدی در تبریز زاده شده، در آن هنگام هفده سال بیش نمی داشته و «آخرین دیدار» هم اشاره به این است که دیدار های دیگری هم پیش از آن بوده است! با این حال کسی که می نویسد، واحدی در بیست سالگی «به طور طبیعى نمى توانست از همه زوایاى امور كه در یادداشت ها آمده است، به عنوان شاهد عینى، حضور داشته و آگاه باشد»، خودش در هفده سالگی چنان بر تاریخ و سیاست ایران چیرگی داشته که از نواب صفوی که به گفته ایشان جایگاهی بلند تر از مصدق و کاشانی می داشته، شاکیانه پرسیده است که چرا خاطرات را ادامه نداده اید و «مرحوم نواب صفوى در پاسخ اینجانب درباره تكمیل خاطرات، وعده چاپ متن كامل خاطرات را داد». این که می گویند دروغگو فراموشکار می شود بیهوده نیست! آخرین بخش آن «خاطرات» در شماره بیست و سوم سال شانزدهم خواندنیها در بیستم آبانماه ۱۳۳۴، یا پنج روز پیش از ترور نافرجام حسین علاء چاپ شد و تنها در پایان آن بخش است که خواندنیها به آگاهی خوانندگان خود رسانده که این آخرین بخش خاطرات است و «از این شماره به بعد، مقالات ما به علل و موانعى كه از ذكرش معذوریم، قطع مى شود و امیدواریم كه در فرصت مقتضى بتوانیم این تاریخ را به اضافه مطالبى كه در اثر موانع موجود تاكنون حذف شده است، چاپ نموده، در دسترس عموم قرار دهیم». بنا به گفته آقای خسروشاهی، آخرین دیدار ایشان «با شهید عزیز، حضرت نواب صفوى در منزل مرحوم آیت الله حاج سراج انصارى، در گلوبندك تهران، تقریباً ده روز قبل از اقدام به ترور حسین علاء رخ داد». چگونه ممکن است آقای خسروشاهی هفده ساله، یک هفته پیش از انتشار آخرین بخش خاطرات نواب صفوی و اعلام این مطلب که این آخرین بخش خاطرات خواهد بود، از سیاست سردبیری خواندنیها و شاید دستور فرمانداری نظامی تهران آگاهی می داشته است که از نواب صفوی بپرسد که چه زمانی به نوشتن خاطرات خود ادامه خواهد داد؟!اما همان «خاطرات» اگرهم به خامه خود مجتبی میرلوحی یا نواب صفوی باشد، از همان نخستین بند ها با تاریخ سازی آغاز می شود. در بخش نخست، زیر نام «نواب صفوی را بشناسیم»، از سوی واحدی و به خامه نواب صفوی، در باره رهبر فدایـیان اسلام چنین آمده است:
بخش یکم یکی از «دستاورد» های سی سال گذشته این است که بنیاد گرایان مذهبی چیره بر ایران، با بازنویسی تاریخ و پراکندن نادرستی ها پیرامون هم اندیشان خویش در گذشته ایران، از شیخ فضل الله نوری تا فدایـیان اسلام و جمعیت های مؤتلفه، تاریخ ایران را وارونه نشان داده و به ارزش هایی که با همه کاستی ها، جلوه ای از کوشش ایرانیان برای دستیابی به مدرنیته سکولار و پیوستن به جهان پیشرفته می بودند، تاخته اند. این رفتار به دیگران هم پروانه داده تا به شستشوی تاریخ و بازخوانی رفتار کسانی بپردازند که در بیشتر سال های پس از مشروطه بر ساختارهای فرمانروایی در ایران چیرگی داشته و خودکامگی را پاسداری و ستایش کرده اند. من پیشتر جستارهایی درباره فدایـیان اسلام و سودای ایشان در برپایی حکومت اسلامی و پیوندهای ایشان با دیگران نوشته ام و اینک درکار پایان دادن به کتابی درهمین زمینه می باشم. نوشتار زیر، فرازهای اندکی است از آن کتاب برای پاسخ گویی به پاره ای از تاریخ سازی ها و تاریخ شویی هایی که اینک روان گردیده است. این نوشتار در دوبخش است. ***********«معتبرترین» نوشتاری که در باره زندگی و رفتار فدایـیان اسلام و نواب صفوی از آن روزگار بجای مانده، یادداشت هایی است که گویا سید مجتبی نواب صفوی نوشته و در ۱۸ بخش در مجله خواندنیها در سال ۱۳۳۴ به نام محمد واحدی که برادرش «فرد دوم» فدایـیان اسلام بوده، به چاپ رسیده است. جالب این است که درباره همین «خاطرات» نیمه ساختگی و پرهیاهو نیز میان سردبیر خواندنیها در آن هنگام و تاریخ شویان و تاریخ نویسانی که اینک خویشتن را یاران نزدیک نواب صفوی می خوانند و چنین می نمایانند که ایشان گواهی های دست اولی از آن «خاطرات» و از نویسنده آن دارند، همرایی نیست. دکتر نصرالله شیفته که در هنگام انتشار آن یادداشت ها، سردبیر خواندنیها بوده، در کتابی که سی و پنج سال پس ازآن منتشر کرده چنین می نویسد:«درآن ایام شادروان نواب صفوى و تنى چند از یاران نزدیكش در تهران به طور مخفى مى زیستند. در اواخر سال ۱۳۳۲ در ملاقاتى كه اینجانب در مخفىیگاه با آن شادروان و یارانش داشتم، قرار شد یادداشت هاى ایشان در یك نشریه هفتگى توسط اینجانب انتشار یابد كه آن خاطرات در ۱۸ مقاله ـ حدود ٥۰ صفحه ـ طى چهار ماه انتشار یافت. شادران نواب صفوى در این یادداشت ها كه به خط خودش مى نوشت از نخستین روز فعالیت هاى سیاسى و مذهبى خویش در عراق تا آخرین روزها و ماجراى قتل رزم آرا و علت اعدام و غیره را به خط خود نوشت كه تماماً به چاپ رسید».۱ناگفته پیدا است که آقای شیفته که روزنامه نگاری شریف و خوشنام است، شوربختانه بر سیاق بسیاری از کسانی این روزها یادنامه می نویسند، گوشه هایی از تاریخ را بنا بر نیازهای سیاست روز نوشته اند. نه نواب صفوی در نهانگاه بوده و نه خواندنیها چنان نشریه ای بوده که به دور از چشم و بدون پروانه اداره رکن دو ارتش و فرمانداری نظامی تهران، خاطرات کسی را که «مخفی» بوده و «ماجرای قتل رزم آراء و علت اعدام را به خط خود» می نوشته، چاپ کند! در اواخر سال ۱۳۳۲ یا سالی پس از آن، نواب صفوی در مخفیگاه نمی بوده تا نیازی به دیدار با او در «مخفیگاه» باشد. پس از بیست و هشتم مرداد تا میانه سال ۱۳۳۴، نواب صفوی و دیگر رهبران فدایـیان اسلام آزادانه فعالیت می کردند. نواب صفوی در ششم دیماه ۱۳۳۲ به همراه حاج صرافان از راه بغداد به کنگره مؤتمر اسلامی رفت. پیکره هایی که در روزنامه های تهران از او به هنگام بازگشتش در چهاردهم بهمن ماه همان سال در فرودگاه مهرآباد به چاپ رسید، گواهی براین است که افسران ارتش و مأمورین حکومت نظامی ایشان را با احترام و تشریفات به هوادارانشان رسانده اند. این احساس امنیت برای فدایـیان اسلام تا به پایه ای بود که نواب صفوی که به گفته حجت الاسلام علی اکبر محتشمی حتی رد شدن از برابر درمجلس را خلاف شرع می دانست۲، در ادیبهشت ۱۳۳۳ کاندیدای نمایندگی مجلس از قم شد! فدایـیان اسلام، در روز پنجم اردیبهشت اعلامیه ای منتشر کردند با این سرنامه که «هوالعزیز، حضرت نواب صفوی، شخصیت برجسته دین و غیرت، به خاطر خدا، نمایندگی شهر علمی قم را می پذیرد». کاندیدا شدن او برای نمایندگی مجلس چنان جدّی بود که حاج رضا فقیه زاده از كاندیدی نمایندگی مجلس از شهر قم کناره گیری کرد. اما ماجرای همین خاطرات از قلم کسانی که خویشتن را از نزدیکان نواب صفوی می دانند به گونه ای دیگر است. حجت الاسلام شیخ هادی خسروشاهی که این خاطرات را «بازبینی» کرده و به چاپ رسانده است، می نویسد که: «این سلسله یادداشت ها، در مجله به نام شهید سیدمحمد واحدى چاپ مى شد، ولى همان طور كه آقاى دكتر شیفته نوشته اند و همه مى دانیم، مطالب از شخص مرحوم نواب بود، و تقریر یا پاكنویسى، به عهده مرحوم واحدى بوده است و میدانیم سیدمحمد واحدى كه به هنگام شهادت بیست سال بیشتر نداشت، به طور طبیعى نمى توانست از همه زوایاى امور كه در یادداشت ها آمده است، به عنوان شاهد عینى، حضور داشته و آگاه باشد.»۳جناب استادی یادداشت های خویش را بازتاب درستکارانه تاریخ می خواند و از گفتگوهای خویش با نواب صفوی یاد میکند و نیز می نویسد که آخرین دیدار او «با شهید عزیز، حضرت نواب صفوى در منزل مرحوم آیت الله حاج سراج انصارى، در گلوبندك تهران، كه تقریباً ده روز قبل از اقدام به ترور حسین علاء رخ داد». می دانیم که کوشش نافرجام و مشکوک در کشتن حسین علاء، نخست وزیر، از سوی مظفرعلی ذوالقدر در مسجد سلطانی تهران در مراسم درگذشت آیت الله زاده سید مصطفی کاشانی، در بیست و پنجم آبان ۱۳۳۴ رخ داد. پس این استاد درست کار ما که به اعتبارتارنمای خویش در سال ۱۳۱٧ خورشیدی در تبریز زاده شده، در آن هنگام هفده سال بیش نمی داشته و «آخرین دیدار» هم اشاره به این است که دیدار های دیگری هم پیش از آن بوده است! با این حال کسی که می نویسد، واحدی در بیست سالگی «به طور طبیعى نمى توانست از همه زوایاى امور كه در یادداشت ها آمده است، به عنوان شاهد عینى، حضور داشته و آگاه باشد»، خودش در هفده سالگی چنان بر تاریخ و سیاست ایران چیرگی داشته که از نواب صفوی که به گفته ایشان جایگاهی بلند تر از مصدق و کاشانی می داشته، شاکیانه پرسیده است که چرا خاطرات را ادامه نداده اید و «مرحوم نواب صفوى در پاسخ اینجانب درباره تكمیل خاطرات، وعده چاپ متن كامل خاطرات را داد». این که می گویند دروغگو فراموشکار می شود بیهوده نیست! آخرین بخش آن «خاطرات» در شماره بیست و سوم سال شانزدهم خواندنیها در بیستم آبانماه ۱۳۳۴، یا پنج روز پیش از ترور نافرجام حسین علاء چاپ شد و تنها در پایان آن بخش است که خواندنیها به آگاهی خوانندگان خود رسانده که این آخرین بخش خاطرات است و «از این شماره به بعد، مقالات ما به علل و موانعى كه از ذكرش معذوریم، قطع مى شود و امیدواریم كه در فرصت مقتضى بتوانیم این تاریخ را به اضافه مطالبى كه در اثر موانع موجود تاكنون حذف شده است، چاپ نموده، در دسترس عموم قرار دهیم». بنا به گفته آقای خسروشاهی، آخرین دیدار ایشان «با شهید عزیز، حضرت نواب صفوى در منزل مرحوم آیت الله حاج سراج انصارى، در گلوبندك تهران، تقریباً ده روز قبل از اقدام به ترور حسین علاء رخ داد». چگونه ممکن است آقای خسروشاهی هفده ساله، یک هفته پیش از انتشار آخرین بخش خاطرات نواب صفوی و اعلام این مطلب که این آخرین بخش خاطرات خواهد بود، از سیاست سردبیری خواندنیها و شاید دستور فرمانداری نظامی تهران آگاهی می داشته است که از نواب صفوی بپرسد که چه زمانی به نوشتن خاطرات خود ادامه خواهد داد؟!اما همان «خاطرات» اگرهم به خامه خود مجتبی میرلوحی یا نواب صفوی باشد، از همان نخستین بند ها با تاریخ سازی آغاز می شود. در بخش نخست، زیر نام «نواب صفوی را بشناسیم»، از سوی واحدی و به خامه نواب صفوی، در باره رهبر فدایـیان اسلام چنین آمده است:
«سیدمجتبى نواب صفوى كه در آن ایام بیستمین سال زندگى خود را طى مى كرد، جوانى بود كه در سال ۱۳۰۳ در محله خانى آباد تهران در یك خانواده متدین پا به جهان نهاده بود. او سنین كودكى را در همان محله طى نموده و دوران تحصیل ابتدایى را در دبستان حكیم نظامى گذرانیده، سپس وارد دبیرستان صنعتى [آلمانی ها] گردید و پس از چندى به منظور تكمیل تحصیلات بار سفر بسته و از طریق اهواز، آبادان و بصره به نجف رفت. نواب صفوى در اندك مدتى با زبان عربى آشنا شد .... هنوز بیش از چند سال از تحصیل وى نگذشته بود، ولى مراحل عالى دروس دینى را طى نموده بود.... بنا شد كه ایشان به نمایندگى از طرف حوزه علمیه به ایران آمده و پس از انجام مقدماتى در مسیر راه، به تهران وارد شود و با تغییر افكار منحرف شده جوانان، بساط كسروى را جمع كند، ولى به عللى این نقشه تغییر یافت و به طور عادى از طریق بصره وارد ایران شد».
شگفتا که می دانیم نواب صفوی آتی، به اعتبار خودش و اسناد بازمانده، از جمله رونوشت شناسنامه اش به شماره ۲٦۴ بخش پنج قنات آباد تهران، در سال ۱۳۰۳ با نام مجتبی میرلوحی زاده شده و به اعتبار همه یادنامه نویسان از جمله همسرش، نیره سادات احتشام رضوی، در اسفندماه ۱۳۲۲ و یا در فروردین سال پس از آن در بیست سالگی، برای «تکمیل تحصیلات بار سفر بسته و از طریق اهواز، آبادان و بصره به نجف» رفته است. و باز می دانیم که در اسفند ماه ۱۳۲۳ از راه بصره و آبادان به ایران بازگشته و دراردیبهشت ماه ۱۳۲۴ در خیابان حشمت الدوله به انگیزه کشتن کسروی با او در گیر شده است. چگونه است که در این درازای ده تا سیزده ماهه ای که با آشنایی به گرفتاری های سفر در آن روزگار، یکی دو ماهی راهم در راه بوده، «بیش از چند سال» به آموزش دینی پرداخته و «مراحل عالی دروس دینی راطی نموده» است؟ بگذریم مبارز آتی فراموش می کند که یادآور شود که وی پس از پایان دبیرستان در سودای درس دینی نبوده است. او دبیرستان صنعتی آلمانی ها را در خرداد یا شهریور ۱۳۲۱ به پایان رسانده و هرآینه شور آموزش دینی در او می بوده، می توانسته به درس دینی درقم بپردازد و یا راهی نجف شود. اما گزینش او، کارمندی شرکت نفت است که در آن هنگام برجسته ترین نماد چیرگی بیگانگان بر سیاست و اقتصاد ایران بوده و این کار راهم نزدیک به نه ماه پس از پایان یافتن دوره دبیرستان آغاز کرده است. سفر او به آبادان هم از سوی شرکت نفت است و نه به انگیزه راهی شدن به نجف! راستی این است که مجتبی میرلوحی تا پایان کارش در شرکت نفت در اسفند ۱۳۲۲، نه درس حوزوی دیده و نه لباس روحانی در برداشته است.۴ آن دسته از تاریخ سازانی که با چوبدست موسی، چند ماه زندگی در نجف را به چهارسال آموزش دینی دگردیس می سازند، توانایی او را چنین می نمایانند که گویا «آقای نواب در آن زمان به هفت لهجه عربی مسلط بودند»!٥ اما راستی همان است که سید مهدی عراقی، یکی از نزدیک ترین یاران او در «ناگفته ها» یش گفته است: «عربیش بد نبود، می توانست یک چیزهایی گِل هم بکند».٦ این هم گزافه ای بیش نیست که گویا مادر وی از بیم دولت رضاشاه که گویا با سید جواد میرلوحی پدر نواب صفوی «دشمنی» می داشته، شناسنامه اورا پیش از ورود به دبستان با نام خانوادگی برادرش، سید محمد نواب صفوی گرفته تا کسی مزاحم فرزندش نشود. هرآینه چنین می بود، سید مهدی میر لوحی، برادر نواب صفوی هم می باید به سید مهدی نواب صفوی دگرگون می شد که می دانیم چنین نشده است.به بررسی یادداشت های خواندنیها باز گردیم. یک شیرین کاری دیگر در باره این یادداشت ها، پیشگفتاری است که آقای محمد مهدی عبد خدایی رهبر کنونی فدایـیان اسلام و «استاد دانشگاه» بر چاپ این کتاب از سوی آقای خسروشاهی نوشته٧ و از جمله انگیزه آزاد نهادن دست فدایـیان اسلام و کاشانی را در دوره دوساله پس از بیست و هشتم مرداد سی و دو آشکار ساخته اند. ایشان به شیوه «دانش پژوهانه» خویش می نویسند که پس از کودتا، «مصدق السلطنه در احمدآباد به استراحت پرداخته چغندرهاى خود را به دولت كودتا مى فروخت ... اما این ما بودیم كه به جوخه هاى اعدام سپرده شدیم»! مراد این است که «آن ها» آسوده در رفتند و فدایـیان اسلام مورد پیگرد و اعدام قرار گرفتند. اما «استاد» فراموشکار، چند بند پیشتر که به انتشار یادداشت های رهبر فدایـیان در خواندنیها پرداخته، چنین گفته بود که: «در اواخر سال ۱۳۳۳ هجرى شمسى، زمزمه هاى انعقاد پیمانى نظامى به رهبرى آمریكا، در محافل سیاسى ایران مطرح شد. در رابطه با چنین مسئله اى شهید نواب صفوى با نشر اعلامیه اى، با ورود ایران به پیمان هاى نظامى چه غربى و چه شرقى، مخالفت نموده اعلام داشت:
صلاح كشورهاى اسلامى مخصوصاً ایران نیست كه وارد اردوگاه هاى نظامى قدرت هاى بزرگ و سلطه جو شوند. پس از نشر اعلامیه، كه با مكافات بسیار توزیع گردید، رژیم شاه عكس العمل نشان داده تصمیم گرفت با فدائیان اسلام مقابله نماید.» پس به گفته ایشان، دستکم تا یکسال و نیم پس از بیست و هشتم مرداد، در آن دوران که مصدق هنوز در زندان زرهی به سر می برد و هنوز به احمد آباد تبعید نشده بود تا در سواحل لاجوردی آبیک قزوین «استراحت» کند و «چغندرهای خودرا به دولت» بفروشد، و ماه ها پس از دستگیری و اعدام فاطمی و سه گروه از افسران حزب توده، فدایـیان اسلام از چنان آزادی عملی برخوردار بوده اند که نواب صفوی با انتشار اعلامیه ای چنین داوری کرده است که «صلاح کشورهای اسلامی مخصوصاً ایران نیست که وارد اردوگاه هاى نظامى قدرت هاى بزرگ و سلطه جو شوند». به گفته ایشان، دولت هم برافروخته شد و «تصمیم گرفت با فدائیان اسلام مقابله نماید». مراد از این «مقابله» خشونت آمیز هم این است که «ماشین تبلیغاتى رژیم به كار افتاد و در روزنامه ها و مجلات، جسته و گریخته علیه فدائیان اسلام مطالبى نوشته مى شد»!آقای عبد خدایی، مبارزه «انقلابی» فدایـیان اسلام را در آن روزگار بگیر و ببند این گونه ترسیم می کند که «فدائیان اسلام با هر دو مجله برخورد كرد و پس از مراجعه ما، امیرانى كه مسئول مجله خواندنیها بود پیشنهاد كرد كه فدائیان اسلام خود خاطرات خود را بنویسند تا مجله خواندنیها منتشر نماید». این میزان آزادی هایی است که درآن سال ها ایشان و هم گروهی هایشان می داشته اند و با این حال می نویسند که دیگران آزاد بوده و ایشان در خانه های پنهانی می زیسته اند! شاید در سپاس از این رفتار روزنامه نگارانه علی اصغر امیرانی بود که پس از انقلاب، یاران و هم پیمانان فدایـیان اسلام ، آن روزنامه نگار را در کهنسالی چنان شلاق زدند که او پیش از اعدامش در یادداشتی در زندان اوین نوشت که «در بازداشت دوم ... پس از شلاق خوردن نابجا، آنهم به جرم و اتهام مشروبخواری که در عمرم، با آن سر و کار نداشته ام چند ساعت بعد وقتی به زور مرابرای شستشوی مدفوع مخلوط با جراحات ناشی از شلاق بر روی ران و کفلم و پشتم میبردند، دم در بند انفرادی جلوی مستراح به مرد ریشوئی برخوردم که با یک لحن و حالت خشک و خاصی ، مرا که به بدبختی خود و حال مملکت و مردم آن می گریستم مخاطب قرار داده و گفت :حال شما چطور است؟» پاره ای از گزارش های شهربانی از گفتگوهای نواب صفوی پس از بیست و هشتم مرداد که از سوی مرکز اسناد جمهوری اسلامی انتشار یافته، خود گواهی براین است که او و هوادارانش نه تنها از آزادی نسبی برخوردار بوده اند، روزگار راهم به کام خویش می دیده اندند! نواب صفوی پس از اشاره به خشمی که از درگذشت یکی از دو همسرش در دل داشته و شهربانی «دولت توده ای مصدق» را گناهکار می دانسته، چنین می گوید:
«صبح ۲۸ مرداد خودم خواستم قیام كنم، چون دیگر تحمل جایز نبود و از دست تودهایها داشتم دیوانه میشدم. در ختم عیالم استخاره كردم استخاره فرمود كه صبر كن كه من هم صبر كردم كه از جانب خدا تودهایها كوبیده شدند... میدانستم این دولت [سرلشگر زاهدی] كمی بیدین است و از علائم بی دینی دولت زاهدی این است كه فكر مردم بیكار و گرسنه نیست. خمس و زكات را از مردم ثروتمند نمی گیرد كه خرج فقرا كند. اما چونكه با تودهایها مبارزه می كند و مصدقیها را می كوبد من فعلاً حرف ندارم و سكوت میكنم».٨ یک نمونه نزدیکی و پیوند نواب صفوی با دولت زاهدی، واکنش دوستانه دولت زاهدی و فرمانداری نظامی تهران به سخنرانی تهدید آمیز نواب صفوی در منزل سید ابراهیم شهرستانی در نجف، پس از سفر آزادانه اش به مؤتمر اسلامی در آذر و دیماه ۱۳۳۲ است.
خفیه نویسان دولت ایران در نجف از راه کنسولگری ایران به وزارت خارجه و مسئولین امنیتی ایران گزارش داده اند که نواب صفوی در سخنرانی که برای گروهی از گردهم آمدگان در منزل شهرستانی در نجف کرده، از جمله گفته است که «از بيت المقدس دستور دادم شاه و زاهدى را از بين ببرند. او در توضيح اين مطلب اظهار كرد كه تشكيلات فدائيان اسلام علاوه بر فعاليتهاى علنى ، تشكيلات سرى نيز دارد كه قتل اين دو به تشكيلات سرى جمعيت واگذار شده است».٩ گمانه هر انسان خردمندی این است که در پی آمد چنین گزارشی، نیروهای امنیتی و نظامی دولت، پیرامون هواپیمایی که نواب صفوی را به ایران باز می گردانده گرد آیند و کسی را که نوید کشتن پادشاه و نخست وزیر کشور را داده در غل و زنجیر کشند و پیگرد گسترده همه کسانی را که با او پیوندی دارند آغاز کنند. راستی این است که دولت زاهدی نیک می دانسته که این سخنان دروغین و غلو آمیز برای پاسداری از سیمای انقلابی رهبر فدایـیان اسلام است و هم از این رواست که ایشان را با احترام بسیار در فرودگاه پذیرایی کرده اند و پرسشی هم پیرامون آن فرمانی که رهبر از بیت المقدس برای از میان بردن سران ایران داده بوده، نکرده اند! باری، بازگردیم به شناسایی آقای محمد مهدی عبد خدایی و روزگار و اندیشه او. پنجاه و هفت سال پیش در روز بیست و پنجم بهمن ۱۳۳۰، سید حسین فاطمی چند روز پس از انتخابش به نمایندگی مجلس هفدهم از تهران، بر گور محمد مسعود تیر خورد. اگرچه کشته نشد، اما تا پایان زندگی کوتاهش، از زخم این ترور نافرجام در رنج بود. این گفته فاطمی به محمد علی سفری و نصرالله شیفته پس از تیرخوردنش که «دیدید که انگلیسی ها بالاخره مرا کشتند...»۱۰، چندان هم دور از حقیقت نبوده است. به گفته مهدی عراقی هفت تیر را حاج ابراهیم صرافان که بازرگان کفش و گیوه در بازار تهران و از اعضای پیشین حزب رعد سید ضیاء بود و به گفته او «روی واحدی نفوذ داشت»، دراختیار محمد مهدی عبد خدایی که پسر بچه ای چهارده ساله بود و در پیرامون فدایـیان اسلام می چرخید، گذاشته بود. این ابراهیم صرافان، همانند پاره ای دیگر از بازرگانان و میدانداران توانمند تهران، از دیر باز از یکسو با سید ضیاء الدین طباطبایی و از دیگرسو با فدایـیان اسلام و کاشانی پیوند داشتند. «مخارج جمعیت فدائیان اسلام به وسیله ابراهیم صرافان كه سِمَت حسابدار جمعیت را داشته، تأدیه میگردد. وجوه عمدهای كه عائد جمعیت میگردید از طرف آقایان حاجیاحمد آقایی آهن فروش، حاجعباس آقای نوشاد بزاز و حاجی علیاكبر گرامی چوب فروش پرداخته میشد».۱۱صرافان همه جا در کنار عبدالحسین واحدی بود و بیشتر گردهم آیی های فدایـیان اسلام در منزل او برگزار می شد. خفیه نویسان شهربانی در چهاردهم تیرماه ۱۳۳۰ گزارش می دهند که «در منزل آقای صرافان که در خیابان سیروس کوچه جنب مسجد آقا شیخ عبدالنبی واقع است در حدود یکصد و پنجاه نفر از فدایـیان اسلام مجتمع بودند».۱۲ در روز بیست و نهم همان ماه هم همین حاج ابراهیم صرافان بود که به همراه شیخ مهدی دولابی از سوی هواداران فدایـیان اسلام که در برابر کاخ دادگستری گردآمده و بست نشسته بودند، به دیدن دادستان رفت و آزادی نواب صفوی را خواستار شد. به گفته همسر نواب صفوی و دیگران، او پس از آزادیش در چهاردهم بهمن۱۳۳۱ «به منزل آقای صرافان در سرچشمه رفتند. آن جا را برای آزادی آقای نواب، آذین بسته و مفروش کردند؛ پرچم سبز نصب نمودند و چراغانی کردند».۱۳امیر بهرامی، خبرنگار مجله ترقی که در همان روز آزادی نواب صفوی در منزل صرافان با او گفتگو کرده است، در باره این آذین بندی و جشن چنین می نویسد:« جلوی درب منزل دو نفر یكی در طرف راست و دیگری در طرف چپ ایستاده، بودند این دو نفر هركدام پالتوی سورمهای رنگ بر تن و كلاه پوستی متحدالشكلی برسر داشتند، به بازوی راست هریك نیز بازوبند سبزرنگی بود كه بر روی آن نوشته شده بود (گارد انتظامات فدائیان اسلام). داخل منزل روی حیاط چادر بزرگی كشیده شده بود و كف حیاط و ایوان تماماً فرش شده بود. یك لامپ بزرگ هزار شمعی در وسط روشن بود و اطراف دیوار نیز تماماً از قالی و قالیچه پوشیده شده بود و با چراغهای رنگارنگی چراغانی گردیده بود... آقای نواب صفوی روی ایوان زیر پرچم بزرگ فدائیان اسلام نشسته و عده زیادی از طرفداران و دوستانشان نیز در حیاط و ایوان نشسته بودند. از صبح زود مردم دسته دسته برای ملاقات ایشان میآمدند».۱۴همین جا بیافزایم که همین خبرنگار، بیش از یکماه پیش از دیدار با رهبر فدایـیان اسلام، در دیماه به همراه شیخ فضل الله محلاتی که در آن هنگام طلبه ای جوان از پیوستگان فدایـیان اسلام بوده، با «حاج سید روح الله خمینی» گفتگویی کرده که به داوری من نخستین گفتگوی روزنامه ای ایشان است. این گفتگو درباره واکنش مجتهدین قم به شرکت روحانی آزاد اندیش، آیت الله برقعی در کنفرانس صلح وین و اشاره او به شرکت زنان در انتخابات است. خمینی به خبرنگار مجله ترقی گفته که «باید برقعی از قم كه شهر مذهبی است خارج و بانوان هم در انتخابات شركت ننمایند».۱٥ آن شیخ فضل الله محلاتی، همان آیت الله محلاتی آتی است که در آغاز جمهوری اسلامی نماینده امام در سپاه پاسداران بود که در سال ۱۳٦۴ به همراه گروهی دیگر از فرماندهان سپاه در انفجار هواپیما کشته شد. به هر روی، ابراهیم صرافان پس از آزادی نواب صفوی در بهمن ۱۳۳۱ همه جا اورا همراهی می کرده است. گزارش های محرمانه فرمانداری قم به شهربانی از پایان بهمن تا میانه اسفند همان سال براین گواه است که در بازگشت نواب صفوی به قم پس از آزادیش، صرافان همه جا با او همراه بوده است. یک نمونه از این گزارش ها چنین است:
«محترماً به استحضار خاطر عالى مى رساند. گزارشات واصله از شهربانى قم حاكى است ساعت ۳۰/۱٧ روز ۲٧ بهمن ماه آقایان نواب صفوى و سید عبدالحسین واحدى و خلیلى طهماسبى و صرافان و چند نفر دیگر به آنجا وارد .... روز ۲۸/۱۱/۳۱ با انتشار آگهى قبلى از طرف فدائیان اسلام نواب صفوى ... با حضور جمعیت كثیرى از طلاب و طبقات مختلف به منبر رفته و در اطراف انسانیت و كلاه شاپو و كراوات سخنرانى و از وضع خیابان هاى لاله زار و اسلامبول از لحاظ تشكیل سینما و غیره انتقاد و مجلس ساعت ۳۰/۱٧ پایان یافته است. روز ۲٩ بهمن ماه نیز آقاى نواب صفوى .... ضمن موعظه نسبت به ٦ ماه مهلت در اجراى قانون منع استعمال مشروبات الكلى اعتراض و علاوه نموده ما براى اجراى قوانین قرآن تا آخرین قطره خون خود فداكارى خواهیم نمود».۱٦پنج ماه پس از بیست و هشتم مرداد نیز این حاج ابراهیم صرافان، هم سفر نواب صفوی برای شرکت در «مؤتمراسلامی» در اردن شد و دستکم تا بغداد اورا همراهی کرد. هزینه سفر را هم او پرداخت. اما پیوند پنهانی فدایـیان اسلام با سید ضیاء الدین طباطبایی و پیوند آشکار و نهان سید با گروه های مذهبی هم پیوند با ایشان از این ها گسترده تر می بوده و آدم ها و گروه های بسیاری را در برمی گرفته است. رضا صراف زاده، بازرگان و کارخانه دار توانای یزدی که در دوره های هفدهم تا بیستم به نمایندگی از یزد در مجلس شورای ملی برگزیده شد و
«هنگامی که سید ضیاء الین طباطبایی به ایران بازگشت، خانه مجلل خود را در خیابان فردوسی در اختیار او گذاشت و از هیچ نوع مساعدت مالی هم در باره او مضایقه نکرد»۱٧، پیوند نزدیکی با آن دسته از بازارین تهران داشت که همراه صرافان، «وجوه عمدهای كه عائد جمعیت میگردید» را فراهم می ساختند.
ساختمان باشگاه پیشین ایران را که در خیابان سعدی، نزدیک میدان مخبرالدوله بود، همین صراف زاده و حاجی خان خداداد نامی خریدند و پس از افزودن فرش و میز و صندلی، آن را مرکز حزب رعد سید ضیاء کردند و گاه آن را «دارالخضرا» هم می گفتند. حاجی خان خداداد از شمار مهمترین پشتیبانان مالی کاشانی و فدایـیان اسلام بود که سالیانی پس از دوران بررسی ما، طیب حاج رضایی را زیر سایه خود گرفت. حاجی خان خداداد «صاحب» میدان امین السلطان بود که درآن هنگام بزرگ ترین بازار بار و حیوانات زنده در تهران به شمار می آمد و او کسی است که «دست طیب را گرفت و او را در همان میدان كاسب كرد. طیب از یك بزن بهادر به یك كاسب حبیب خدا كه بارفروش بود و باسكول میدان هم مال او بود تبدیل شد».۱٨ دیگر میدان داران و بزن بهادرهای تهران هم، پیرامون کاشانی، فدایـیان اسلام و گروه های هم پیوند با سید ضیاء الدین طباطبایی گرد آمده بودند: ناصرحسن خانی معروف به ناصر جگركی، حسین اسماعیل پور معروف به حسین رمضون یخی و برادرش نقی، اصغر استاد علی نقی معروف به اصغر سسكی، علی رضایی معروف به قدم، اصغر بنایی معروف به اصغر شاطر، حاج علی نوری، حبیب مختارمنش، احمد ذوقی، حاجی مظلوم نهاوندی معروف به حاجی سردار، ، برادران طاهری، برادران لاله، اكبر زاغی و دیگران. زمینه دیگری از پیوندهای همگون و مشترک میان فدایـیان اسلام و سید ضیاء الدین طباطبایی پس از بازگشتش به ایران، انجمن های اسلامی و یا «هیئت های مذهبی» بود که پس از فروپاشی دولت رضاشاه در گوشه و کنار ایران پیدا شدند و شمارشان روز به روز فزونی یافت. سید ضیاء الدین از همان آغاز کار با بسیاری از این گروه ها پیوند برقرار کرد و از آن ها در مبارزه مشترک دربرابر کمونیسم و «بی دینی» که انگی بود بر هراندیشه سکولار، بهره جست. «اکثر قریب به اتفاق تشکیل دهندگان این جمعیت ها، عوام بودند که به اجرای شعایر مذهبی مقید بودند و چون به شدت از جامعه مدرن شده رضاشاه متنفر بودند، از حضور در اجتماعاتی که بوی جامعه مدرن یا روشن فکری می داد، دوری می جستند.... اما با حضور سید ضیاء در عرصه سیاست و تبلیغات ضد کمونیستی و افشای ماهیت حزب توده، تعدادی ازاین جمعیت ها....... آگاهانه یا نا آگاهانه هم سو با فعالیت های سید ضیاء گام برداشتند».١٩ «جمعیت مبارزه با بیدینی» یکی از این گروه ها بود که حاج مهدی سراج انصاری، بازرگان بازگشته از نجف و فرزند آیت الله میرزا عبدالکریم کلیبری انصاری، پایه گذارد. باید افزود که شکایت او و تنی دیگر بود که کسروی را به دادگاهی فرا خواند که در یکی از نشست های بازپرسی همان پرونده، فدایـیان اسلام او را کشتند. نواب صفوی با بسیاری از این گروه ها و به ویژه حاج مهدی سراج انصاری پیوند های استواری داشت و گاه خویشتن را پایه گذار «جمعیت مبارزه با بیدینی» می خواند. از سال ۱۳۲۴، در حسینیه خیابان لـُرزاده در نزدیکی منزل کسی که مدیر انتظامات فدایـیان اسلام شد، با به هم پیوستن چندین هیئت مذهبی «جمعیتی در این حسینیه به وجود آمد به نام هیئت مذهب جعفری ... كار هیئت مخفی بود و یكی از مسائل مطرحشده در هیئت مسأله كسروی بود».۲۰ این گروه تا پایان کار فدایـیان اسلام به کار خود ادامه داد و پایگاهش مسجد لـُرزاده شد که اینک مسجد نواب صفوی نام گرفته است.عراقی، به طاهر احمدزاده گفته که «موقعی که مرحوم نواب در زندان بود، ما اطلاع پیداکردیم که یکی از اطرافیان بالا مقام و بسیار نزدیک نواب به خانه سید ضیاء رفت و آمد دارد.»۲۱ و سپس اضافه می کند که پس از پی گیری های بسیار، آن فرد بالا مقام، می گوید که «من از سابق با ایشان بودم و دوستی دارم.» عراقی نمی گوید که این «فرد بالا مقام»، همان عبدالحسین واحدی، نفر دوم فدایـیان اسلام بود که به قول خودش، ازدیرباز با سید ضیاء دوستی و «یک رفت و آمد عادی!» داشته است. عراقی، سربسته می گوید که انگیزه استعفای او از فدایـیان اسلام، همین کشف رابطه رهبران گروه با سید ضیاء بود.۲۲ این نیز پرسیدنی است که اگرآشنایی های پیشین با سید ضیاء الدین طباطبایی وجود نمی داشته، چرا خانم احتشام رضوی، پس از دستگیری و محاکمه همسرش، برای آزادی او به ملاقات سیدضیاء می رود که هیچ مقام رسمی دولتی و قضایی نداشته است؟۲۳ این روابط محرمانه و گاه نه چندان محرمانه میان رهبران فدایـیان اسلام و پیرامونیان کاشانی با سید ضیاء و نزدیکانش، از همان آغاز کوشش های ایشان وجود می داشته است. سپرده دوازده هزارتومانی برای آزادی نواب صفوی از زندان را هم پس از درگیری نخستش با کسروی در اریبهشت ۱۳۲۴، بازرگانی به نام اسکویی داد که از دوستان اسدالله رشیدیان و سید ضیاء بود.عراقی و پاره ای دیگر از نزدیکان نواب صفوی در آن دوران می گویند که خود نواب در جریان برنامه ریزی برای کشتن فاطمی درگیر نبوده و عبدالحسین واحدی خودسرانه به این کار پرداخته است. «این برای خود ما یك مقدار سؤال بود، چطور شده كه اینها فاطمی را زدهاند، چون ملاقات هم تا آن روز نداشتیم»۲۴ اما شواهد جز این است. عراقی، به طاهر احمد زاده گفته بود که «من آن جا (زندان) بودم که خبر ترور دکترفاطمی را از بی بی سی شنیدم و خیلی خوشحال شدم که دوستان ما چنین کردند.»۲٥ این که نفر دوم فدایـیان اسلام چنین کار بزرگی را بدون مشورت و رای رهبرش انجام داده باشد به دور از راستی است. اگرچنین می بوده، نواب صفوی پس از آزادیش باید چیزی دراین باره می گفته و یا واحدی را در انجام کاری بدور از رای او سرزنش می کرده است. می دانیم که چنین نبوده است. او عبدخدایی را ستود و اورا فرزند شجاع اسلام خواند. داستان از زبان عبد خدایی که اینک رهبر سازمان فدایـیان اسلام است به گونه دیگری است:روزى كه من در زندان قصر با رهبر فدائیان اسلام براى آخرین بار ملاقات كردم، ایشان به من فرمودند: شما آماده رفتن به میدان و شهادت شوید، ولى تعیین مورد نفرمودند و بى شك ایشان هر حكمى كه صادر مى كردند، براى من واجب الاتباع بود. چندى بعد شهید سیدعبدالحسین واحدى كه آن روزها نفر دوم فدائیان اسلام نامیده مى شد و در واقع در خارج از زندان قائم مقام رهبرى فدائیان اسلام بود، مرا خواسته و پیشنهاد زدن دكتر فاطمى را نمودند كه من هم پذیرفتم. البته آن روز من بیش از ۱٥ سال نداشتم.۲٦ در پایان همان نامه هم برای شیرین تر کردن داستان می افزایند که «آقاى دكتر فاطمى هم پس از خروج از بیمارستان، موفق به اخد «نشان همایونى» از محمدرضا شاه شد و به وزارت خارجه منصوب گردید» بگذریم که گزینش فاطمی به وزارت خارجه، یکسال پس از آن در نوزدهم مهر ماه ۱۳۳۱ و به دنبال استعفای حسین نواب از آن وزارت خانه بود و نه پس از بیرون آمدنش از بیمارستان! آقای محمد مهدی عبد خدایی، پسر یکی از روحانیون آذربایجانی تبار به نام شیخ غلامحسین تبریزی است که باشنده مشهد بود. او در گفتگو با نشریه همشهری می گوید که «الان بیشتر دانشگاه می روم. هفته ای ۳۰ ساعت در دانشگاه تدریس می كنم. تاریخ اسلام، تاریخ معاصر ایران و حركت عالمان شیعه برای حكومت اسلامی درس می دهم. در پژوهشكده امام خمینی در دوره كارشناسی ارشد هم تدریس می كنم. عضو هیات علمی واحد جنوب دانشگاه آزاد هستم. من شاید یكی از نادر اساتیدی باشم كه مدرك دكتری و فوق لیسانس ندارم اما عضو هیئت علمی دانشگاه هستم. به هرحال تشخیص داده اند كه به علت اطلاعاتم از تاریخ اسلام و مبانی تاریخ معاصر عضو هیئت علمی و استاد دانشگاه شوم».۲٧ پدرش، در بخشی از نامه ای که به حسین فاطمی پس از آگاهی از کوشش فرزندش در کشتن او نوشته، پس از درخواست عفو پسرش، می گوید که محمد مهدی تا کلاس چهارم دبستان بیشتر درس نخوانده و گول دیگران را خورده و «چه خوب است كه محركان این بچه نادان معلوم شوند، آنها را به سزاى اعمالشان برسانند».۲٨ استاد دانشگاه امروز در گفتگوی دیگری برای بیگناه نشان دادن خود می گوید که «سندی در موزه وزارت خارجه موجود است كه همان كیف آقای فاطمی است كه هنگام ترور در دست داشت و نشان می دهد كه گلوله از كیف عبور كرده ولی از آن طرف بیرون نیامده یعنی خود گلوله داخل كیف مانده است. به این دلیل بعضی(؟) معتقدند كه اصلا دكتر فاطمی تیر نخورده بود و با تمارض به بیمارستان رفته است!»۲٩افزوده براین که همه گزارش های روزنامه های داخلی و خارجی در آن روزها این رویداد را گزارش داده اند، در اتاق عمل در بیمارستان نجمیه در همان روز، دکتر منصور، دکتر میرفخرایی، دکتر نجم آبادی و دکتر غلامحسین مصدق که سرپرستی بیمارستان را برعهده داشت در کنار پروفسور یحیی عدل که اورا پدر و استاد جراحی ایران می خوانند حضور داشته اند و گویا همه آن ها در این «توطئه» سکوت که « اصلا دكتر فاطمی تیر نخورده بود و با تمارض به بیمارستان رفته است« شرکت داشته اند! و باید بپذیریم که محمد علی سفری و نصرالله شیفته که همکاران روزنامه نگار فاطمی در باختر امروز بوده و به همراه راننده او ویرا از گورستان ظهیرالدوله شمیران به بیمارستان رسانده اند، در یادنامه های خویش تاریخ سازی کرده اند.۳۰ ورنه چگونه ممکن است انسان راستگوی خداشناسی که اینک استاد بلند پایه دانشگاه است، در کنهسالی چنین افسانه هایی را رواج دهد.در همان نامه یاد شده در بالا، آقای محمد مهدی عبد خدایی انگیزه ترور فاطمی را چنین ارزیابی می کند:«پس از كشته شدن رزم آرا و نخست وزیرى كابینه به اصطلاح محلل حسین علاء، فدائیان اسلام معتقد شدند كه توافقى میان جبهه ملى و دربار انجام گرفته است كه اولاً این توافق، موجب عدم انجام عهود و عقود خواهد شد كه راجع به "حكومت اسلامى" و اجراى احكام اسلام میان جبهه ملى و فدائیان اسلام قبل از اعدام رزم آراء منعقد شده بود. ثانیاً اولین قربانى توافق دربار و جبهه ملى فدائیان اسلام خواهند بود كه دقیقاً چنین شد و پس از سقوط حسین علاء كه دو نفر از اعضاء جبهه ملى در كابینه وى وزیر بودند و با روى كار آمدن دولت جدید، نه تنها آقاى دكتر مصدق عهدى را كه بسته بود زیر پا نهاد، بلكه برخوردى تند و شدید با فدائیان اسلام نمود، و دستگیرى ها و تبعیدها آغاز شد و دقیقاً توطئه اى سازمان یافته توسط جبهه ملى به رهبرى مصدق السلطنه و دربار به مرحله اجرا درآمد».در جای دیگری در پاسخ این پرسش که پس چرا شاه را ترور نکردید و کمر به کشتن فاطمی بستید، می گوید: «دكتر فاطمی رابط میان شاه و دكتر مصدق بود. به همین جهت هم بود كه ایشان وقتی از بیمارستان مرخص شد، ارتقای مقام یافت و از مقام معاون نخست وزیری به سمت وزارت خارجه رسید. آقای فاطمی حتی در جلسه فدائیان اسلام كه برای ترور رزمآرا تشكیل شد هم اعلام كرده بود كه اصالتا از طرف دكتر مصدق در جلسه شركت میكند. در آن جلسه دیگر سران جبهه ملی مانند بقایی، نریمان، مكی، حائریزاده و ... هم شركت داشتند. به همین علت است كه وقتی دكتر فاطمی در بیمارستان بستری میشود، قیام سی تیر به وجود میآید. در حقیقت حذف این رابط است كه میان شاه و مصدق اختلاف ایجاد میكند»!۳۱ناگفته پیداست که رویدادسی تیر ۱۳۳۱ کمترین پیوندی با بستری شدن فاطمی در بیمارستان نمی داشته است. فاطمی ماه ها پس از خروج از بیمارستان و پس از بازگشت از دادگاه لاهه به همراه نمایندگان ایران، در بیست و ششم خرداد ۱۳۳۱ برای جراحی به اروپا رفت. از همان اردیبهشت ماه ۱۳۳۰ که برای همراهی با نخست وزیر که بیمار و ناتوان بود، جلسات هیئت وزیران در خانه مصدق برگزار می شد، در رایزنی با شاه، فاطمی گزارشگر نخست وزیر به شاه شد. بنا به گفته آقای عبدخدایی، کوشش در ترور اوهم از این رو بود؛ شاه هم به او نشان همایون داد و یکماه پس از سی تیر، پس از کوشش در برکناری مصدق، اورا وزیر خارجه کرد! احتمالاً اندیشه هوادری از جمهوری راهم دربار در سر فاطمی نهاده بود! اگر کوشش در کشتن فاطمی با برنامه کسانی دیگر و به امید برکناری دولت مصدق و زمامداری «نخست وزیری نیرومند» نبوده باشد و هرآینه به راستی، فدایـیان اسلام می خواسته اند که با این ترور و «حذف این رابط ... میان شاه و مصدق اختلاف ایجاد» کنند، و پس از ترور او بوده که «قیام سی تیر به وجود میآید»، پس چرا آقای مهدی عراقی که هم، سن و سالش در آن روزها بیشتر بوده هم در کانون فدایـیان اسلام قرار داشته، در پاسخ به این پرسش که «در وقایع سی تیر فدایـیان چه نقشی داشتند»، راستگویانه پاسخ می دهد که «هیچ نقشی نداشتند»؟۳۲آقای عبد خدایی و دیگر بازماندگان فدایـیان اسلام به مانند همفکرانشان در مؤتلفه، گویا در هر گفتگوی تازه ای، رویدادهایی را به یاد می آورند که گفته های پیشین و یا پسین آن ها را بی پایه می کند. کوشش در کشتن فاطمی در روز بیست و پنجم بهمن ۱۳۳۰ بوده و یکسال پس از آن، همان فاطمی که آقای عبد خدایی وی را به وابستگی به دربار متهم می سازد تا انگیزه ترور اورا توجیه کند، به وزیری خارجه برگزیده می شود. عبد خدایی در گفتگوی دیگری با شهروند امروز از ملاقاتی میان فاطمی و واحدی یاد می کند و می افزاید که «من این قضیه را از زبان خود مرحوم واحدی شنیدهام».۳۳ از گفتگوی او چنین بر می آید که فاطمی پس از تیر خوردن و تا آستانه مرگ رفتن به دست فدایـیان اسلام، همه چیز را فراموش کرده و پس از تلفن واحدی به دفترش که خواهان رساندن پیامی از سوی نواب صفوی به مصدق (برای آزادی کشنده عبدالحمید زنگنه، وزیر فرهنگ) بوده است، به او می گوید که «عصر، عازم بیمارستان بانك ملی برای عیادت از كاشانی است و پیشنهاد میدهد ملاقات در ماشین وزیر انجام شود»! پس از دیدار با واحدی هم به او می گوید که «سلام پسر عمو چرا شكم مرا سوراخ كردید»؟! باید بپذیریم که این احساس امنیت فاطمی در دورانی است که مصدق نیز از کوشش فدایـیان اسلام در کشتن خویش بیمناک بوده است.این همان فاطمی است که جعفر جهان، وکیل مدافع عبدخدایی در دادگاه جنحه در باره اش گفته است که «چون عواملى از قبیل دكتر فاطمى كه در دستگاه مصدق متنفذ بوده و طبق تشخیص عبد خدایى، عامل بیگانه بود، از طرفى مندرجات روزنامه اصفهان دكتر فاطمى در مدرسه انگلیسى ها واقع در اصفهان از دیانت اسلام خارج و مسیحى شده بود.... مانع اجراى دستورات قرآن بود، بدست موكل من مضروب و اكنون در خارجه به عیش و نوش و تفریح مشغول است».اما «راز» ناگفته دیگری هم در این سخنان آقای عبد خدایی نهفته است که این روزها از سوی پاره ای از شستشوگران حرفه ای تاریخ که کمرهمّت به بازنگری رویدادهای دوران زمامداری مصدق و کودتای بیست و هشتم مرداد بسته اند، به استناد سخنان بی پایه ای از این دست تکرار می شود. این راز سر به مُهر، همکاری شخص دکتر مصدق با فدایـیان اسلام برای ترور سپهبد رزم آرا است. گواه آن هم نشستی است که درآن، آقای فاطمی از سوی دکتر مصدق درآن حضور می داشته و آن نشست، ترور رزم آرا را تصویب کرده است! می توان پذیرفت که در آن روزگار که کاشانی و جبهه ملی همسوی می بوده اند، بی گمان نشست و برخاست ها و گفتگوهای بسیاری میان کسانی با دربار، سیاستمداران جویای نام و قدرت، جبهه ملی، هواداران مصدق، بیت کاشانی، فدایـیان اسلام و دیگر افراد و گروه های پیوسته به آن ها می بوده است. بسیاری از کسانی که پیرامون دکتر مصدق گردآمده بودند و یا با جبهه ملی پیوستگی می داشته اند پیوند های نزدیکی با کاشانی و گروه های مذهبی می داشتند. پاره ای از بازاریان هوادار جبهه ملی هم باورهای استوار مذهبی می داشتند. در میان نمایندگان مجلس، محمود نریمان از شمار کسانی است که همواره خویشتن را با کاشانی و گروه های مذهبی همسو می یافت. ابراهیم کریم آبادی که پدرش، اسماعیل، نخستین رئیس منتخب صنف امروزی قهوه خانه داران بود، نخست با فدایـیان اسلام پیوند یافت و در کوتاه زمانی از ایشان جدا شد. این راهم من در جای دیگری نوشته ام که سخنرانی پیش از دستور محمود نریمان و پشتیبانی بسیاری از نمایندگان جبهه ملی در مجلس از ماده واحده ای که به آزادی خلیل تهماسبی انجامید، رفتاری شرم آور بوده که جز فدا ساختن ارزش های سکولار و حقوقی برخاسته از مشروطه و مدرنیته ایرانی دربرابر مصلحت سیاسی، هیچ نامی برآن نمی توان نهاد و توجیهی برآن نمی توان یافت. این را هم می توان پذیرفت که نخستین کوشش لیبرال دموکراسی ناتوان ایران در سازمان دادن خویش و بریدن از بندهای سنت و زور، با گرفتاری های بسیاری روبرو بوده است. اما این ادعا از سوی برخی از فدایـیان اسلام که گویا دکتر مصدق، که نواب صفوی در بازجویی پس از بازداشتش در خرداد ۱۳۳۰ اورا یکی از «پیرمردان نادان کوتاه نظر دور افتاده از معارف اسلام»۳۴ می خواند و یا نمایندگان او، در برنامه ریزی محرمانه برای کشتن رزم آرا همکاری می داشته اند، برای گم کردن ردپای دیگران در کشتن رزم آرا است. نواب صفوی در دادستانی ارتش در شانزدهم دیماه ۱۳۳۴، در پاسخ به سرلشگر آزموده که «در توطئه قتل مرحوم سپهبد رزم آرا چه اشخاصی دست داشتند؟»، می گوید «آیت الله کاشانی و آقای دکتر مصدق السلطنه و آقای حائری زاده و آقای مظفر بقایی و آقای شایگان و آقای نریمان و آقای حسین فاطمی و آقای عبدالقدیر آزاد و آقای شمس قنات آبادی و آقای نصرت الله رحیمی و آقای کریم آبادی و آقای علی زهری و آقای حسین مکی و آقای حاج ابوالقاسم رفیعی و آقای حاج سیدهاشم حسینی و آقای عبدالحسین واحدی و بنده و آقای علی اصغر ذوالفقاری و آقای علی احرار و آقای رضا قدوسی و آقای اصغر نجار و آقای خلیل طهماسبی و آقای حاج احمد آقایی و آقای حاج عباس نوشاد و آقای موسویان و آقای سید محمد واحدی».٣٥اینک می دانیم سید جعفر امامی، برادر معمم کشنده هژیر که «مجمع مجاهدین جعفری» را ساخته بود، یکماه پس از آغاز زمامداری رزم آرا به همراه بیست تن دیگر که بسیاری از فدایـیان اسلام در میان آن ها بوده اند، گروهی را به نام «کمیته انتقام» برپا می کند که شاخه ای از همان فدایـیان اسلام است. شمس قنات آبادی و دکتر محمود شروین هم در نشست های این گروه شرکت می کرده اند. گزارش های شهربانی در دوران زمام داری سپهبد رزم آرا براین گواهی می دهد که دولت از کوشش های پنهانی فدایـیان اسلام و «کمیته انتقام» برای دستیابی به اسلحه آگاه می بوده است و با این حال، کمترین گامی برای پیگرد آنان برنمی دارد. یکی از این گزارش ها از شعبه چهارم به شهربانی کل کشور است که رونوشت آن برای وزارت کشور نیز فرستاده شده است. در این هنگام، رزم آرا نخست وزیر و وزیر کشور است و اداره آن وزارت بر کفیلی است که در پایین به آن خواهم پرداخت.«سید جعفر امامى، برادر سید حسین امامى، قاتل هژیر، كمیته اى بنام كمیته انتقام [تشکیل داده] و به مناسبت معمم بودن، سید جعفر امامى جلسات خود را بنام روضه خوانى جلوه مى دهند. منشى این كمیته كرباسچیان، مدیر كمیته صاحب امتیاز روزنامه [نبرد] ملت كه به جاى اصناف منتشر مى شود... على اكبر، ماشین چى روزنامه اطلاعات عضو همردیف، ستوان یكم سید محمد گل افشار كارمند اداره تسلیحات، عضو موسس این كمیته، شروع به تهیه نموده اند و اكثر اسلحه گرم خود را بوسیله سرجوخه پاسبان شهردارى، فتح الله خان گرد اسلحه خریدارى مى نمایند. در عین حال سید جعفر امامى در مجالس و مجامع بر علیه دولت تبلیغ مى نمایند».٣٦ حاج محمود آقایی از شمار بازرگانان شناخته شده تهران بود که با کاشانی و گروه های مذهبی و از جمله فدایـیان اسلام نزدیکی می داشت. شبی در پاییز سال ۱۳۲٩ در منزل او که در آن هنگام در یکی از کوچه های خیابان عین الدوله بود، میهمانی شام برقرار بوده که به گفته تنی چند از کسانی که درآن میهمانی بوده اند، چند تن از نمایندگان مجلس و دیگر کسان گرد آمده و یا سر زده اند. حایری زاده که نمی توان ویرا به پشتیبانی از مصدق در دوره زمامداری زاهدی متهم کرد، از شمار کسانی است که در آن شب به آن خانه سر زده است. وی ماه ها پس از اعدام نواب صفوی، به بازجوی وزارت دادگستری گفته است: «وقتی به خانه مذکور وارد شدم نواب صفوی با چهار نفر دیگر دور منقل نشسته بودند و اطاق دیگری متصل به همین اطاق بود که دارای مبل و وسائل پذیرایی ... بود. با آقایان به اتاق مبله رفتیم و متدرجاً اشخاصی آمدند. از واردین فقط کرباسچیان و عبدالقدیر آزاد را شناختم و بقیه را نمی شناختم. بحثی که با نواب شروع کردم موضوع حرمت و حلیت استعمال ظروف نقره بود. در حدود بیست دقیقه که آن جا بودم در مسائل شرعی و حقوق اسلامی بحث بود». وی می افزاید که هیچ یک از کسانی راکه نواب صفوی و فدایـیان اسلام سالیانی پس از آن می گویند در این «جلسه پنهانی» سوگند کشتن رزم آرا را خورده و پشت قرآنی هم دستینه نهاده اند، ندیده است.٣٧ حائری زاده اگر یک سخن درست در زندگی اش گفته باشد این است که «قتل رزم آرا قتلی بود سیاسی و فدایـیان اسلام که سران آن ها اغلب جاه طلب و کم تجربه بودند، آلت اجرای این مقصود شدند».از بازجویی های نواب صفوی پس از آخرین دستگیریش در سال ۱۳۳۴ پیداست که بازجویان به دستور بالادستی ها، پنج سال پس از شادمانی در ازمیان رفتن رزم آرا، سخت در سودای پیوند دادن مصدق و دیگر رهبران جبهه ملی به کشتن نخست وزیر پیشین بوده اند. اما همین بازجویی هاهم بی پروپا بودن آن داستان دیدار پنهانی و سوگند پشت قرآن را برملا می سازد. هنگامی که بازجو، نواب صفوی را با دکتر شایگان روبرو می کند و شایگان منکر هرگونه آگاهی می شود، نواب صفوی می گوید که «شخص ایشان به طور خصوصی بنده در نظر ندارم در جهت قتل تیمسار سپهبد رزم آرا چیزی گفته باشند و یا عملی نموده باشند. ولی تمام افراد جبهه ملی قبلا یعنی قبل از کشته شدن تیمسار رزم آرا موافق با قتل او بودند».۳۸ مظفر بقایی در پاسخ به همان بازجو یادش می آید که شبی در منزلی که نشانی آن را به یاد ندارد با نواب و بسیاری دیگر شام خورده باشد. «تصور می کنم آقایان نریمان و مکی و دکتر فاطمی و شاید یکی دونفر دیگر از جبهه ملی حضور داشتند و در بین حضار چند نفری هم از فدایـیان اسلام بودند».۳٩ روشن است که هرآینه گفتگوی محرمانه ای با جبهه ملی در باره کشتن نخست وزیر در میان می بوده، دستکم سید محمود نریمان می باید در کانون آن باشد. وی یکی از مذهبی ترین چهره های سرشناس جبهه ملی در آن دوران بود و کسی است که نواب صفوی اورا به جانشینی خود در «آیین نقابت» برگزیده بود. اما این بار نواب صفوی در رودر رویی با محمود نریمان، بار دیگر نام شرکت کنندگان درآن نشست محرمانه را دگرگون می کند و می گوید «آنچه می دانم و به خاطر دارم این است که ایشان (نریمان) و همه افراد جبهه ملی اطلاع داشتند بلکه تجویز می کردند که آقای تیمسار رزم آرا باید از میان بروند. در آن مجلس [محرمانه] هم با آقای دکتر بقایی، و آقای مکی و آقای حسین فاطمی در این باره مذاکره شده بود. ولی با شخص آقای نریمان (که از دیگران به او نزدیک تر بوده و پیشتر گفته که به منزل آقایی هم آمده) نظرم نیست که مذاکره در این خصوص شده باشد».۴۰ در سرزمینی که دو تن نیز رازی را که درمیانشان بوده پاس نمی دارند، چگونه می توان پذیرفت که گروه گسترده ای که دستکم سی تن را شامل می شده و آن «حضار» هم با ده ها تن دیگر پیوند سیاسی و گروهی می داشته اند، چند ماهی پیش از کشته شدن رزم آرا، نشستی محرمانه داشته و پس از صرف شام و چای و شیرینی، پشت قرآنی راهم امضا کرده اند و چنین راز سربسته ای به هیچ کجا درز نکرده و آن قرآن راهم تا به امروز کسی نجُسته و ندیده است؟ هیچ یک از خفیه نویسان و یا گزارشگران شهربانی رزم آرا که متن سخنرانی وعاظ را بر منبرها هم گزارش می کرده اند، از چنین رازی آگاهی نیافته اند! البته به گفته خلیل تهماسبی، این شب نشینی محرمانه بیشتر به یک سمینار سیاسی یک روزه شباهت داشته تا پیمان محرمانه چند تن در کشتن نخست وزیر: «در منزل حاج محمد آقایی ... وکلای اقلیت ظهر و شب اجتماع کرده بودند و شبش هم آقای نواب من را پی دکتر بقایی فرستاد».۴۱ اما داستان سرای فراموشکار چند دقیقه پس از آن می نویسد که «صبح مرا آقای نواب فرستادند عقب آقای دکتر بقایی تا غروب معطل شده تا ایشان کارهایش را انجام دادند». جا دارد که همین جا بیافزایم که گفتگوی خلیل تمهماسبی با تهران مصور۴۲ که سه سال پیشتر روی داده، برداشت روشنی از انگیزه ایشان و دیگر کسانی که پیرامون نواب صفوی گردآمده بودند، از کشتن رزم آرا به ما می نمایاند. او به خبرنگار تهران مصور می گوید که «مجبور به ترک تحصیل شدم در این موقع بیش از پانزده سال نداشتم و تا کلاس پنجم ابتدایی بیشتر درس نخوانده بودم»! در همان گفتگو، خلیل تهماسبی در بازخانی پرونده «خیانت» های رزم آرا، پس از اشاره به این که «چیزهایی درباره رزم آرا شنیدم» که «مخالفت مرا نسبت به او به منتها درجه رساند ... او موجب فرار ده نفر از توده ای ها از زندان قصر شد»، می افزاید که «از یکی از رجال مملکت نیز شنیدم که او سوء قصد پانزده بهمن را علیه جان اعلیحضرت همایونی ترتیب داده بود. حتی در باغشاه، سر راه اعلیحضرت همایونی مواد منفجره گذاشت». این «رجل مملکت» که به بیداری خلیل تهماسبی یاری رسانیده، سید ضیاء الدین طباطبایی است که سید عبدالحسین واحدی به گفته خودش، با او رفت و آمد داشته است. شگفت انگیز این است که نواب صفوی که در سال ۱۳۳۴ همه جزئیات را به یاد می آورد، در بازجویی هایش پس از دستگیری در خرداد ۱۳۳۰ به جرم رویدادهای ساری، به بازجوی وزارت کشور دکتر مصدق نمی گوید که من، نواب صفوی، همان کسی هستم که با نخست وزیر، معاون پارلمانی او و چندین نفر از نزدیکان او، پیمان کشتن رزم آرا را بستم. در هفده برگ بازجویی، او به سخنان تکراری در باره اسلام و وظایف دولت در جامعه اسلامی می پردازد و هر چند دقیقه تکرار می کند «الجواب، الجواب، پاسخ این سؤال هم عینا مثل گذشته است، به یاری خدای توانا»! هیچ یک از فدایـیان اسلام نیز در آن سال هایی که دولت مصدق را به دلیل زندانی کردن رهبرشان، دولتی خائن و غیرقانونی می خوانده اند، از این نشست پنهانی یادی نمی کنند و به مصدق و فاطمی پیغام نمی دهند که هر آینه رهبر ما را آزاد نکنید، آن قرآن یادشده با امضای رهبران جبهه ملی را رو خواهیم کرد.به گفته عزت الله سحابی در دورانی که دکتر فاطمی معاون نخست وزیر بوده، سید محمود طالقانی به حسیبی پرخاش گرانه گفته است که «چرا در زندان با فدایـیان اسلام اینگونه رفتار میشود؟» سحابی می گوید که بازرگان و طالقانی، دکتر فاطمی را برانگیزنده این رفتار می دیده اند. پس پرسیدنی است که هر آینه چنین می بوده، چرا فدایـیان اسلام و نزدیکان به ایشان از پیمانی که گویا با فاطمی و از راه فاطمی با مصدق برای از میان بردن رزم آرا بسته بودند، سخنی به میان نمی آورند و از این برگ برنده برای کاهش فشار به فدایـیان اسلام بهره نمی گیرند؟ بیهوده نیست که سرتیپ کیهان خدیو، بازپرس دادستانی ارتش، در گزارش خود می نویسد مصدق (که اورا از زندان زرهی برای روبه رویی با نواب صفوی به دادستانی ارتش آورده بودند)، پس از شنیدن سخنان سرلشگر آزموده درباره آگاهی او از برنامه کشتن رزم آرا «وقتی سید مجتبی نواب صفوی وارد اطاق شد و سؤال بالا به عمل آمد، آقای مصدق فرمودند حالا می فهمم می خواهید پرونده سازی کنید، آرزو به دل شما می ماند. موقعی که به نواب صفوی گفته شد پاسخ خودرا بخواند، گوش های خودرا گرفته، چشم های خودرا برهم می گذارد». راستی این است که دم این خروس از آستین مُرقع دیگران پیدا است! سید محمد علی شوشتری در سپهر سیاست آن سال ها فردی شناخته شده بود. او فرزند یکی از روحانیون سرشناس تهران بود و خود نیز درس ملایی خواند و تا سال ۱۳٠٦ که در سی پنج سالگی که به نمایندگی از سوی رضاشاه به آستان قدس رضوی رفت، رخت روحانی برتن داشت. او از نزدیکان سید ضیاء الدین طباطبایی بود که به رغم این که به یاری رزم آرا به نمایندگی مجلس دوره شانزدهم از گرگان رسیده بود، با او درگیری داشت و از کسانی بود که آرزوی نخست وزیری سید را در دل می داشت. نزدیک به دوماه پیش از کشته شدن رزم آرا، در گفتگویی با سید ضیاء که نعمت الله قاضی هم حضور داشته، به سید ضیاء شاکیانه و با اشاره به رزم آرا گفته است که نمی داند با «این مردک قزاق» چه کند. پاسخ سید ضیاء، آنگونه که قاضی به یاد دارد این است که که «خاطرت جمع باشد آقای شوشتری، این قزاق دیگر چنان از صحنه سیاست ایران خواهدرفت كه دیگر هرگز به صحنه سیاست بر نخواهد گشت، شما خاطرتان جمع باشد».۴۳منوچهر فرمانفرماییان که سه روز پیش از کشته شدن رزم آرا اورا در هنگام بیرون آمدن از منزل سید جلال تهرانی، آخرین رئیس شورای سلطنت دوران پهلوی دیده در این باره چنین می نویسد که «سید جلال تهرانی که تازه از اروپا وارد شده بود»، پس از شکایت از آشفتگی ایران، به او گفته است که کار رزم آرا به پایان رسیده و «قرار است در شرفیابی فردا حضور ملوکانه راجع به استعفایش مذاکره کنم و در صورت موافقت استعفای اورا از اعلیحضرت همایونی بگیرم». پیش از آن «شرفیابی»، رزم آرا به آگاهی سیدجلال تهرانی رسانده که سودای کناره گیری از نخست وزیری را ندارد و به کار خویش ادامه خواهد داد و بهتر است که به چنان شرفیابی نرود که به جایی نخواهد رسید!۴۴ رزم آرا، یکروز پس از آن گفتگو و به هم خوردن «شرفیابی» ترور شد و امتیاز آن راهم به نام خلیل تهماسبی و فدایـیان اسلام نوشتند! برپایه یادمانده های یاران نواب صفوی، گزارش های محرمانه شهربانی و نیز سخنان خود نواب صفوی، می دانیم که نواب صفوی در همان هفته های پایانی زندگی رزم آرا به همراه واحدی به دربار رفته و با شاه ملاقات کرده است. این دومین دیدار او با شاه است که از آن آگاهی می داریم. دکتر علینقی شایانفر که در سال ۱۳۳۴ با درجه سرهنگی وکیل تسخیری نواب صفوی در دادگاه نظامی بود (بعدها با درجه سرتیپی وکیل مدافع بازرگان شد) از زبان موکل خود می گوید که «در زمان نخست وزیری رزم آرا من و سید عبدالحسین واحدی تقاضای ملاقات با شاه را کردیم. در این ملاقات به شاه از فساد موجود در مملکت شکایت کردیم و گفتیم او که خودرا مسلمان می داند چرا جلوی این همه فساد و هرزگی هارا نمی گیرد. بعد افزودیم قصد ما نابود کردن مسببین فساد است. شاه در جواب وجود فساد را قبول کرد اما همه تقصیرها را متوجه رزم آرا کرد».۴٥ در بیست و نه سال پس از این گفتگو، هیچ یک از یاران بازمانده و هواداران نواب صفوی، این گفتگوی شایانفر را با نبردامروز نادرست نخوانده اند. افزون بر این، عبدالله کرباسچیان سر دبیر نبرد ملت که ارگان فدایـیان اسلام بود، در روز هفدهم اردیبهشت ۱۳۳۲ در باره این گفتگوی نواب صفوی با محمد رضا شاه نوشت که پیش از ترور رزم آرا فدایـیان اسلام با شاه و دربار تماس داشته اند و از شاه به عنوان مسلمانی که خواهان بهبود ایران و اجرای فرامین اسلامی است یاد کرد. خلیل تهماسبی نیز همین سخن را به گونه ای دیگر در آن گفتگوی یاد شده با تهران مصور پس از آزادیش از زندان در سال ۱۳۳۱ تکرار می کند و انگیزه اش را در کشتن رزم آرا آشکار می سازد. او می گوید که رزم آرا در پی کشتن شاه بود اما شاه را فریب داد و «در سایه همین عملیات خلاف قانون بود که رزم آرا توانست به مقامات عالی برسد و حتی مسند نخست وزیری را اشغال کند. اما بعد ها اعلیحضرت همایونی پی بردند که سوء قصد پانزده بهمن به تحریک رزم آرا بوده است». آشکار است که آن دیدار نواب صفوی با شاه نیز پس از آگاهی اعلیحضرت از کارهای رزم آرا بوده است!همسر نواب صفوی، در گفتگویی که در دفتر خاطراتش چاپ نشده، می گوید که « شاه میدانست كه نواب در مقابل رزم آرا سكوت نخواهد كرد. شواهد نشان می داد كه اگر فدایـیان موفق به نابودی رزم آرا نشوند او با عنوان حفظ امنیت به سرعت تمام موافقین شاه را دستگیر خواهد كرد. به همین دلیل یكی از افسران ارتش را مأمور ساخت تا در كنار خلیل تهماسبی حركت كند و اگر او موفق به ترور نشد وی با گلوله كلت، رزم آرا را به قتل برساند».۴٦ این را نیز می دانیم که نواب صفوی، چند سال پیش ازآن نیز با شاه دیدار کرده است. نواب صفوی و یارانش، پوشش این دیدار را سالیانی پس ازآن چنین گفته اند که وی برای رهای یک سید بیگناه که به جرم همکاری با فرقه دموکرات آذربایجان به اعدام محکوم شده بوده، به دیدار شاه رفته است. افزون بر این که دیدار با پادشاه کشور برای رهایی سیدی به نام مهدی هاشمی که رهبر فدایـیان تنها یک بار اورا دیده، پذیرفتنی نمی باشد، همسر نواب صفوی، زمان این دیدار را به سال ۱۳۲٦ یاد می کند که گویا دیدار همسر آتی اش با پدرش، نواب احتشام رضوی، در همان کاخ گلستان روی داده است. یاران و یادنامه نویسان هم از «پرخاش» رهبر فدایـیان به محمود جم، وزیر دربار یاد می کنند. محمود جم، تا سال ۱۳۲٦ به ایران باز نگشته بود و پس از آن هم نخست، وزیر جنگ کابینه قوام السلطنه شد. گزینش او وزارت دربار به جای حکیم الملک در بیست و نهم آذرماه ۱۳۲٦ پس از برکناری قوام می باشد.۴٧ پس دیدار نواب با شاه پس از این تاریخ بوده است و درآن هنگام، اعدام و پیگرد ها در آذربایجان به پایان رسیده و شاه به پیشنهاد فرماندهان ارتش و قوام السلطنه، در پایان مردادماه همان سال فرمان عفو عمومی در آذربایجان و کردستان داده بود. پس نیازی به رهانیدن سید مهدی هاشمی از اعدام نمی بوده و شاید که این دیدار انگیزه ای دیگر می داشته است. این هم پرسیدنی است که چرا شاه، با نواب احتشام رضوی که در زمان شورش مشهد در دوران پادشاهی پدرش، از خادمان آستانه رضوی و از برانگیزندگان مردم به شورش بوده و با بهلول معروف و مرموز همکاری می کرده است، در آن روز دیدار کرده و انگیزه همزمانی این دیدار با آمدن نواب صفوی به کاخ گلستان چه بوده است؟ آخرین گفتگوی سید جلال تهرانی با رزم آرا و آگاهانیدن او درباریان را که رزم آرا برای مذاکره پیرامون کناره گیری وی «شرفیاب نخواهد شد»، در بامداد روز پانزدهم اسفند ۱۳۲٩ روی داده و پروانه از میان بردن او پس از آن داده شده است. در آن هنگام، حاج ابوالقاسم رفیعی مدیر انتظامات فدایـیان اسلام بوده و او از شمار آن هشت نفری است که سه سال پس از ترور رزم آرا، به همراه عراقی از فدایـیان اسلام جدا شدند.۴۸ یکی از نزدیکان و «معتمدین» حاج ابواقاسم رفیعی، فردیست به نام فریدونی که در زیر به او خواهم پرداخت. بد نیست بیافزایم که پس از انقلاب، ابوالقاسم رفیعی گروه «فدایـیان اسلام – بنیادگذاران» را بنا کرد که خویشتن را ادامه دهنده راه مهدی عراقی می دانستند. کسی هم ایشان را به بازی نگرفت. نادرست نویسی «بنیادگزاران» هم از ایشان است و نه از این کمترین!رفیعی به محمد ترکمان گفته است که در شامگاه پانزدهم اسفند، او میزبان نواب صفوی، برادران واحدی و خلیل تهماسبی بوده و «قبل از غروب، آقای سید هاشم حسینی تهرانی هیجان زده به منزل ما آمدند و فرمودند: آقای فریدونی گفته اند اگر می خواهید رزم آرا را به قتل برسانید، آماده باشید چون نامبرده فرداصبح برای شرکت در مراسم ختم [آیت الله فیض] در مسجد سلطانی حضور خواهد یافت».۴٩ همین جا هم بیافزایم که این سید هاشم حسینی تهرانی، یا مرد شماره سه فدایـیان اسلام، به همراه عبدالحسین واحدی، مرد شماره دو، پس از برانگیختن طلاب در قم و انتقاد از بروجردی در جریان بازگرداندن جنازه رضاشاه به ایران (اردیبهشت ۱۳۲٩)، مورد پرخاش بروجردی قرار گرفتند. پس از این که بروجردی در کلاس درسش در روز دهم خرداد آن سال، فدایـیان اسلام را «طلاب مردودی که به وظایف روحانی خود آشنا نیستند» نامید، آن ها مورد هجوم هواداران بروجردی قرار گرفتند . گروهی از ایشان به رهبری شیخ اسماعیل ملایری، شیخ عبدالرحیم بروجردی و شیخ علی الشتری مشهور به شیخ علی لـُر، پس از کتک زدن و مجروح کردن برخی از فدایـیان، واحدی و سید هاشم حسینی یاد شده و پیرامونیان ایشان را از قم بیرون راندند. در فروردین ۱۳۳۳، سیدهاشم حسینی اعلامیه ای منتشر کرد و نواب صفوی را وابسته به بیگانگان خواند و از فدایـیان اسلام گسَست! او که در آن هنگام طلبه ای سی و پنج ساله بود، سال ها پس از آن با عنوان «حجت الاسلام و المسلمین سید هاشم حسینی تهرانی»، به سپهر سیاست ایران بازگشت. رئیس انتظامات فدایـیان اسلام می افزاید که فریدونی به فرستادن پیام بسنده نکرد و همان شب پیش از کشتن رزم آرا «به منزل ما که در خیابان لـُر زاده قرار داشت آمد وهمان مطلب را تکرار کرد». اینک پرسیدنی است که آقای فریدونی کیست که زمان مناسب برای کشتن رزم آرا را به آگاهی فدایـیان اسلام رسانیده است؟ اسناد و گزارش های شهربانی به وزارت کشور و نامه های وزارت کشور به شهربانی و فرمانداری ها از سال ۱۳۲۱ تا پایان آن دهه، گواه براین است که احمد فریدونی گاه در مقام کفیل وزارت کشور و نیز سرپرست اداره سیاسی و اداره انتظامات آن وزارت خانه بوده و همه گزارش های محرمانه شهربانی و آگاهی پیرامون کوشش های حزبی در سرتاسر ایران به دست او می رسیده و پاسخ به آن ها نیز بیشتز دستینه اور ا به همراه دارد. رزم آرا پس از آغاز زمامداریش، کسی را به وزارت کشور نگماشت و آن وزارت خانه را به یاری احمد فریدونی که کفیل وزیر کشور بود اداره می کرد.٥۰ کفیل وزارت کشور و آگاهی رسانی به فدایـیان اسلام درباره نخست وزیر؟! در آن هنگام،سرتیپ محمد دفتری، رئیس شهربانی کل کشور بود. وی که پس از ترور رزم آرا خویشتن را شتابان از مسجد شاه به کاخ مرمر رساند، سالیانی پس از آن همچنان در شگفت بود که پس از ورود به دفتر شاه، وی در حضور علم «باخنده فرمودند: برو می دانم»! اشاره خلیل فهیمی (فهیم الملک) که همگان می دانند پیوند نزدیکی با دربار می داشته، به کشته شدن نخست وزیری که او وزیر مشاورش بوده، با عباراتی چون «بعد از از بین رفتن رزم آرا...»، در گفتگویی با هفته نامه «اتحاد ملی»، آن هم سه هفته پس از کشتن نخست وزیر، پرسش برانگیز است. درهمان گفتگو است که او نخست وزیر پیشین خودرا به «رفیق بازی» و «آوردن نظامیان به کابینه» متهم می کند. راستی این است که از آن هنگام تا کنون، یاد مانده ها و اسناد ارزشمند و کم ارزش بسیاری درباره رویداهایی که به کشتن رزم آرا انجامید انتشار یافته است. بررسی راستی و ناراستی این یادمانده ها بر پژوهشگران است. برای این کمترین جای گفتگو نیست که فدایـیان اسلام و نواب صفوی را، دیگران ابزار سودای خویش در کشتن هژیر و رزم آرا و کوشش در کشتن فاطمی ساختند. مرا باور این است که همه رویدادهای سال های پر افت و خیز دوازده ساله ای که از پایان یافتن یک خودکامگی آغاز و به پاگیری خودکامگی دیگری انجامید، بر ما می نمایاند که فدایـیان اسلام که کار خویش را از پایان دادن به زندگی رادمردی آغاز کردند که جز خامه، تیغی در دست نمی داشت و گناهش اندیشیدن بود و بس، در پی آمد هستی ده ساله خویش، ابزار پیشبرد سودای دشمنان آزادی و دموکراسی درایران شدند. از دل آن اندیشه واپسگرا و رفتار آدم کشانه بود که مؤتلفه زاده شد و اندیشه انقلاب اسلامی ولایت مطلقه فقیه پاگرفت. امروز، نقد به بنیادگرایی دینی نیز نمی تواند از بازبینی رفتار فدایـیان اسلام، مؤتلفه و دسته های دیگری که چون ایشان می اندیشیده اند و از واکنش به کسانی که چنین رفتار و اندیشه هایی را نردبانی برای برخاستن و ماندگاری خویش بر بلندای سیاست و فرمانروایی ساخته و می سازند، جدا باشد.
محمد امینی
پنجشنبه ۱۰ بهمن ۱٣٨۷ - ۲۹ ژانويه
۲۰۰۹* بنگرید به نوشتار «فدایـیان اسلام و سودای حکومت اسلامی»، بخش یکم، ۲۰ بهمن ۱۳۸۴ و بخش دوم، ۲۰ اسفند ۱۳۸۴ ۱.
دكتر نصرالله شیفته، زندگى نامه و مبارزات سیاسى دكتر مصدق، تهران، ۱۳٧۲، ص ٥٥۲.
علی اکبر محتشمی، خاطرات حجت الاسلام علی اکبر محتشمی، دفترادبیات انقلاب اسلامی، تهران، ۱۳٧٦، ص ٥٦ ۳. سیدهادی خسروشاهی: درباره خاطرات شهید نواب صفوی، پیشگفتار بر« فدایـیان اسلام؛ تاریخ، عملکرد، اندیشه»، قم، ۱۳٧۴۴. درباره ساخته و پرداخته ها پیرامون زندگی نواب صفوی، من در بخش نخست نوشتاری به نام «فدایـیان اسلام و سودای حکومت اسلامی»، به درازا پرداخته ام. از جمله بنگرید به: گفتگو با آیت الله سید محمد علی میردامادی عضو جمعیت فدایـیان اسلام و از یاران قدیمی سید مجتبی نواب صفوی، آفتاب ۲۸ دی ۱۳۸۴؛ خاطرات حجت الاسلام سید علی اکبرمحتشمی، تهران۱۳٧٦؛ مصاحبه با آیت الله خامنه ای در ۲۲ دی ۱۳٦۳؛ خاطراتی از نواب و فدایـیان اسلام، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۲٧ دی ۱۳۸۴؛ سید مجتبی نواب صفوی ، اندیشه ها، مبارزات و شهادت او؛ یادواره شهید نواب صفوی، حجة الاسلام سید هادی خسروشاهی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ فدایـیان و انکار تاریخ، شهریار زرشناس، باشگاه اندیشه ۳/۱۱/۱۳۸۳؛ شهادت نواب صفوی و یارانش، گلشن ابرار، پژوهشگران حوزه علمیه قم؛ و سد ها نوشتار و گفتار دیگر
.٥. نیره السادات احتشام رضوی، خاطرات نیره السادات احتشام رضوی، ص ٩۸ ٦. حاج مهدی عراقی، ناگفته ها، تهران، ۱۳٧٠، ص ۱۲٥؛ این کتاب بر پایه گفتگوهای عراقی در پاییز ۱۳٥٧ در پاریس فراهم شده است؛ نیره السادات احتشام رضوی، همان، ص۱۰۲٧. نامه آقای محمد مهدی عبد خدایی به سید هادی خسروشاهی، تهران، دیماه ۱۳٧۴، آمده در«فدایـیان اسلام؛ تاریخ، عملکرد، اندیشه»، قم،۱۳٧۴
۸. این گزارش شهربانی را من در اختیار ندارم. سید محمدحسین منظور الاجداد در مجله گفتگو، ویژه نامه اسلام سیاسی شماره ۲٩ به آن اشاره کرده و عبدالوهاب فراتی در رادیكالیسم اسلامی در ایران معاصر، شهید نواب صفوی و جمعیت فدائیان اسلام، درستی این این گزارش را پذیرفته است.
٩. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، كد بازیابى 24/2808، سند شماره 1/108 و كد بازیابى 26/2808 سند شماره37 ۱۰. محمد علی صفری، قلم و سیاست، از استعفای رضاشاه تا سقوط مصدق، تهران ۱۳٧٩، ص ۵٧٧۱۱. احمد گل محمدی، جمعیت فدائیان اسلام به روایت تاریخ، جلد دوم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۲، سند شماره ٣٦۱۲.
رونوشت گزارش شهربانی، آمده در پیوست های خاطرات نیره سادات محتشم رضوی، ص ۱٦٣، سند دوم ۱٣. نیره سادات احتشام رضوی، خاطرات نیره السادات احتشام رضوی، ص٩٧. افزودنی است که همسر نواب در یادمانده هایش، می نویسد که نواب صفوی در «زمان حکومت چند روزه قوام السلطنه (تیرماه ۱۳۳۱) آزاد شدند... شرط دولت این بود که آزادی ایشان مخفیانه و بی سروصدا صورت گیرد».
خانم احتشام رضوی، گفتگوهای محرمانه میان پیرامونیان قوام را برای آزادی بی سر و صدای نواب صفوی پس از نخست وزیری دوروزه «کشتی بانی دیگر»، با آزادی قانونی او به مجوز قانون «تعلیق مجازات زندانیان» را درهم آمیخته است. کوشش پیرامونیان قوام این بود که با آزادی محرمانه نواب صفوی، گروه های اسلامی و کاشانی به هواداری از نخست وزیری او برخیزند.
اما دولت قوام هرگز پانگرفت و نواب «مخفیانه و بی سروصدا» آزاد نشد! آزادی او در بهمن همان سال نیز در روزنامه ها گزارش شد و به گفته نیره سادات احتشام رضوی با چراغانی کوچه خانه صرافان همراه بود.۱۴
. مجله ترقی، شماره ۳۸، سال ۱۳۳۱۱٥.
مجله ترقی، شماره ۳۲، سال ۱۳۳۱؛ فضل الله محلاتی در خاطراتش نوشته است که او و سید هاشم حسینی، نفر سوم فدایـیان اسلام، از گردانندگان تظاهرات قم در واکنش به سفر برقعی بوده اند. بنگرید به تارنمای «جامع دفاع مقدس، ساجد»، سی آذر ۱۳۸۴.۱٦. پاره ای از این گزارش ها را نگارنده در دست دارد. بسیاری از آن ها نیز با پاره ای دگرگونی ها از سوی حجت الاسلام خسروشاهی به چاپ رسیده است. از جمله بنگرید به بخش «توضیحات» در کتاب «فدایـیان اسلام، تاریخ، عملکرد، اندیشه» یاد شده در بالا
.۱٧. دکتر باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، تهران، ۱۳۸٠، جلد دوم، ص ٩۳۱؛ محمود تربتی سنجابی، قربانیان باور و احزاب سیاسی در ایران، تهران، ۱۳٧٥، ص ۸۴۱٨. محمد رضا نصیری، همه مردان باغ فردوس، همشهری، شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲ - سال یازدهم - شماره ۳۲۷۱ ١٩.
پروین منصوری، تاریخ شفاهی کانون نشر حقایق اسلامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، ۱۳۸۴، ص ۵۱ ۲۰. احمد شهاب، خاطرات حاج احمد شهاب، به كوشش حكیمه امیری، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۶، ص ۴٠ ــ ۳۸۲۱و
۲۲. گفتگوی طاهر احمد زاده با غلامرضا کرباسچی؛ نقل شده در «تاریخ حوزه علمیه قم»، ص ۴-۳۴۳۲۳. نیره سادات احتشام رضوی، خاطرات نیره السادات احتشام رضوی، همان، ص۱۲٦۲۴. مهدی عراقی، ناگفته ها، تهران، ۱۳٧٠، ص ۱۱٦
۲٥. گفتگوی طاهر احمد زاده با غلامرضا کرباسچی، همان، ص ۳۴۳۲٦. نامه آقای محمد مهدی عبد خدایی به سید هادی خسروشاهی، تهران، دیماه ۱۳٧۴، آمده در«فدایـیان اسلام؛ تاریخ، عملکرد، اندیشه»، قم،۱۳٧۴ ۲٧. همشهری، جمعه ۲۵ دی ۱۳۸۳ - سال یازدهم - شماره ۳۶۱۲ ۲٨. باختر امروز، شماره چهاردهم فروردین۱۳۳۱۲٩.
گفتگوی مهدی عبد خدایی با نشریه اعتماد، پنج شنبه ٩ مهرماه ۱۳۸٣۳۰. محمد علی صفری، قلم و سیاست، از استعفای رضاشاه تا سقوط مصدق، ص۸۱ -۵٧٧، نشر نامک، تهران ۱۳٧٩۳۱. گفتگوی محمد رضا یزدان پناه با محمد مهدی عبد خدایی، روزنامه کارگزاران، شماره ٦٣٦ ، سه شنبه،۲۱ آبان
۳۲. مهدی عراقی، ناگفته ها، تهران، ۱۳٧٠، ص ۱۱٩۳۳. شهروند امروز، شماره ٦۲، سال سوم، ۱٧ شهریور ۱۳۸٧
۳۴. متن بازجویی پلیس قضایی شهربانی کل کشور از نواب صفوی، ۱٨ تیرماه ۱۳۳۰٣٥. سرتیپ کیهان خدیو بازپرس پرونده نواب صفوی، در روز شانزدهم دیماه ۱۳۳۴ از دکتر محمد مصدق که در زندان به سر می برده، در دفتر دادستانی ارتش، به عنوان «مطلع» بازجویی کرده است. در بخشی از بازجویی ها، نواب صفوی حاضر بوده و گفته های نواب صفوی در برابر مصدق است.٣٦
. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کد 2/2808، سند شماره 20.
گمان من این است که اعلامیه که با نام «جوانان انتقامجوی پشتیبان بیچارگان» چند ماه پس از بدار آویختن حسین امامی، کشنده هژیر در هژدهم آبان ماه ۱۳۲٨، منتشر شده بود از سوی پایه گذاران همین گروه است
٣٧. محمد ترکمان، اسرار قتل رزم آرا، تهران، ۱۳٧۰، ص ۴۳۳
۳۸. سرتیپ کیهان خدیو بازپرس پرونده نواب صفوی، در روز شانزدهم دیماه ۱۳۳۴ از دکتر علی شایگان در دفتر دادستانی ارتش، به عنوان «مطلع» بازجویی کرده است. در بخشی از بازجویی ها، نواب صفوی حاضر بوده و گفته های نواب صفوی در برابر شایگان است.
۳٩. سرتیپ کیهان خدیو بازپرس پرونده نواب صفوی، در روز شانزدهم دیماه ۱۳۳۴ از دکتر مظفر بقایی در دفتر دادستانی ارتش، به عنوان «مطلع» بازجویی کرده است. در بخشی از بازجویی ها، نواب صفوی حاضر بوده و گفته های نواب صفوی در برابر بقایی است.
۴۰. سرتیپ کیهان خدیو بازپرس پرونده نواب صفوی، در روز شانزدهم دیماه ۱۳۳۴ از محمود نریمان در دفتر دادستانی ارتش، به عنوان «مطلع» بازجویی کرده است. در بخشی از بازجویی ها، نواب صفوی حاضر بوده و گفته های نواب صفوی در برابر نریمان است.
۴۱. محمد ترکمان، اسرار قتل رزم آرا، تهران، ۱۳٧۰، ص ٩-۴۰۸۴۲. تهران مصور، شماره ۴۸۴، سی آبان ۱۳۳۱۴۳. نعمت قاضی، مقدمه بر خاطرات سیاسی سید محمدعلی شوشتری، به اهتمام غلامحسین میرزا صالح، ص ۱٧۴۴. منوچهر فرمانفرماییان، ملاحظاتی چند در باره نفت، تهران، ۱۳۳٣ ص ۱٦٦
۴٥. رگبار امروز، شماره چهارم، بیست و یکم اردیبهشت ٥۸۴٦. خاطراتی از نواب و فدایـیان اسلام، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، به روایت نیره سادات احتشام رضوی، ۲۴ دی ۱۳۸۴۴٧. در ماه های پایانی سال ۱۳۲٧ محمود جم از وزارت دربار کنار رفت و به سفارت کبرای ایتالیا گماشته شد و پس از او، عبدالحسین هژیر تا به هنگام ترورش به دست سید حسین امامی در سیزدهم آبان ۱۳۲٨، وزی دربار بود. به هنگام دومین دیدار نواب صفوی با شاه چند هفته پیش از کشته شدن رزم آرا، ابراهیم حکیمی وزیر دربار و یوسف شکرایی رئیس تشریفات درباربود.
۴۸. دیگر کسانی که در انتظامات فدایـیان بوده اند:
حاج یوسفیان، اسدالله خطیبی (سبزی فروشی در خیابان خراسان داشت و در هنگام فرار از راه آبادان به همراه سید ابوالحسن واحدی، مرد شماره دو فدایـیان دستگیر شد)، حاج تقی متوجری، اکبر پوراستاد (دلال آهن، محمد بخارایی کشنده منصور نزد او کار می کرد)، اسدالله صفا، بشیری و علی چراغعلی. پس از انقلاب، حاج ابوالقاسم رفیعی پس
۴٩. محمد ترکمان، اسرار قتل رزم آرا، تهران، ۱۳٧، ص ۲٩٥۰. آقای محمد ترکمان در کتاب ارزشمند «اسرار قتل رزم آرا»، نام اورا به نادرستی فریدون فریدونی نوشته است. افزون بر اسناد زیادی که گواه بر کارمندی احمد فریدونی در وزارت کشور و کفیل وزیر دارد، در هفدهم اردیبهشت ۱۳۳۴ مجلس شورای ملی قانون برقراری وظیفه و مستمری درباره عدهای از كارمندان و مأمورین سابق دولت (۱۲۴ نفر) و وراث آنها را تصویب کرد. یکی از بند های آن چنین است:
«افزایش وظیفه درباره آقای احمد فریدونی علاوه برمبلغی كه از صندوق بازنشستگی دریافت می دارند مادامالحیات از محل بودجه وزارت كشورماهی 8080 ریال». در برگه 401، جلد اول «روزشمار تاریخ ایران» که به کوشش باقر عاقلی گردآوری شده، پیکره ای از احمد فریدونی چاپ شده است.
٥۱. نماینده قزوین در مجلس دوم، یکی از سیاست مداران خوشنام وفادار به دولت پهلوی بود که در کابینه هژیر که او وزیر کشور بود، با نواب صفوی و واحدی دیدار و گفتگو کرد. او را گوش و چشم دربار در کابینه رزم آرا می دانستند که پس از کشته شدن رزم آرا، به کفالت نخست وزیری رسید
.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
+ دشنه سوداگران سیاسی در کف خونریز فداییان اسلام
+ به کجا چنین شتابان؟*
+ گِلایه ای از آقای کورش زعیم
+ یادداشتی بر سخنرانی آقای علی عمویی
+ از نوری تا خمینی
+ پایان یک پندار
+ قلندران سرناتراشیده و تمامیت ارضی ایران! بخش دوم
+ قلندران سرناتراشیده و تمامیت ارضی ایران!
+ شرمی از مظلمه خون سیاووش!*
+ عذری بدتر از گناه
+ جنگ افروزی قومی و پی آمدهای هولناک آن
+ در پاسداری از آن چه که مرا از ایرانی بودنم شرمسار نمی کند! بخش دوم
+ در پاسداری از آن چه که مرا از ایرانی بودنم شرمسار نمی کند!
+ آن که ناموخت از گذشت روزگار
+ فداییان اسلام و سودای حکومت اسلامی بخش دوم
+ فداییان اسلام و سودای حکومت اسلامی بخش یکم
+ جایگاه مذهب شیعه در تشکیل دولت ملی
+ بغرنج قومی و ملی درایران از افسانه تا واقعیت
+ بغرنج قومی و ملی درایران از افسانه تا واقعیت (بخش دوم)
+ بغرنج قومی و ملی درایران از افسانه تا واقعیت
+ بغرنج قومی و ملی درایران از افسانه تا واقعیت
+ سخنی با آقای حجاریان
+ گام هایی سنجیده برای جنبش رفراندم
+ شیـّـادی گیسوان بافته، که من عـَـلـَویـَم
+ تحریم یا شرکت در انتخابات، مسئله این نیست!
+ وارونه نویسی تاریخ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر