نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ دی ۱۱, پنجشنبه

بر سر من خورده دوش، کتیبه‌ی داریوش! هادی خرسندی

بر سر من خورده دوش، کتیبه‌ی داریوش! هادی خرسندی

هادی خرسندی
همان‭ ‬شب‭ ‬البته‭ ‬شاه،‭ ‬دير‭ ‬به‭ ‬کاخش‭ ‬رسيد / به‭ ‬علت‭ ‬خستگی،‭ ‬با‭ ‬‮«‬عَلَم‮»‬ اش‭ ‬رفته‭ ‬بود،‭ ‬به‭ ‬گردش‭ ‬و‭ ‬عيش‭ ‬و‭ ‬نوش‭ !‬// شد‭ ‬ملکه‭ ‬در‭ ‬غضب، گفت‭ ‬که‭ :‬اين‭ ‬وقت‭ ‬شب؟ / تو‭ ‬جلسه‭ ‬داشتی؟ ‬فکر‭ ‬کنی‭ ‬ای‭ ‬جلب،‭ ‬نيست‭ ‬مرا‭ ‬عقل‭ ‬و‭ ‬هوش؟ // مردی‭ ‬و‭ ‬داری‭ ‬نبوغ،‭ ‬تا‭ ‬که‭ ‬بگوئی‭ ‬دروغ / ليک‭ ‬خبر‭ ‬آمده،‭ ‬که‭ ‬رفته ای‭ ‬ميکده،‭ ‬با‭ ‬دو‭ ‬سه‭ ‬تن‭ ‬از‭ ‬لشوش
ويژه خبرنامه گويا

بر سر من خورده دوش، کتیبه‌ی داریوش!

کتيبۀ‭ ‬داريوش،‭ ‬PC‭ ‬تاريخی‭ ‬است
مونيتورش‭ ‬سنگی‭ ‬و‭ ‬حروف‭ ‬آن‭ ‬ميخی‭ ‬است،‭ ‬بدون‭ ‬کيبورد‭ ‬و‭ ‬موش

سنگ-نبشته چنين، ‬کرده‭ ‬خدا‭ ‬را‭ ‬خطاب،
گفته‭ ‬که‭:‬ عاليجناب‭!‬ مرا‭ ‬سه‭ ‬باشد‭ ‬عذاب،‭ ‬بکن‭ ‬به‭ ‬اين‭ ‬هر‭ ‬سه‭ ‬گوش‭:‬

يکی‭ ‬که‭ ‬دارم‭ ‬هراس،‭ ‬ز‭ ‬حمله‭ ‬ ‬دشمنان
دشمن‭ ‬اگر‭ ‬حمله‭ ‬کرد،‭ ‬مرا‭ ‬بنه‭ ‬در‭ ‬امان،‭ ‬شما‭ ‬به‭ ‬دفعش‭ ‬بکوش‭!‬

دو‭ :‬بکنم‭ ‬خدمتت،‭ ‬ز‭ ‬خشکسالی‭ ‬گله
پس‭ ‬تو‭ ‬بده‭ ‬آب‭ ‬تا،‭ ‬خاک‭ ‬شود‭ ‬حامله،‭ ‬زمين‭ ‬شود‭ ‬سبزه‭ ‬پوش‭

بعد‭ ‬هم‭ ‬آن‭ ‬پادشاه،‭ ‬گفته: ‬خدايا‭ ‬پناه‭!‬
ز‭ ‬گفتمان‭ ‬دروغ،‭ ‬شود ممالک ‬تباه،‭ ‬فزون شود حرص و‭ ‬جوش‭!‬

همينکه ‬آماده‭ ‬شد،‭ ‬کتيبه‭ ‬باشکوه،‭ ‬
به‭ ‬ديدنش‭ ‬آمدند،‭ ‬خلق‭ ‬گروها‭ ‬گروه،‭ ‬پرهيجان،‭ ‬پرخروش

کتيبه‭ ‬را‭ ‬گفت‭ ‬شاه،‭ ‬جانب‭ ‬کاخش‭ ‬برند
گفت‭ ‬که‭ ‬بانوی‭ ‬من،‭ ‬ميکند‭ ‬آن‭ ‬را‭ ‬پسند،‭ ‬سه‭ ‬حرف‭ ‬زيباست‭ ‬توش

همان‭ ‬شب‭ ‬البته‭ ‬شاه،‭ ‬دير‭ ‬به‭ ‬کاخش‭ ‬رسيد‭‬
به‭ ‬علت‭ ‬خستگی،‭ ‬با‭ ‬‮«‬عَلَم‮»‬ اش‭ ‬رفته‭ ‬بود،‭ ‬به‭ ‬گردش‭ ‬و‭ ‬عيش‭ ‬و‭ ‬نوش‭!‬

گفت‭ ‬به‭ ‬شاه‭ ‬آتوسا‭:‬ سرور‭ ‬من‭ ‬پادشا!
اينهمه‭ ‬دير‭ ‬آمدی،‭ ‬بگو‭ ‬که‭ ‬بودی‭ ‬کجا؟‭ ‬شاه‭ ‬شهان‭ ‬داريوش؟‭

گفت‭ ‬به‭ ‬او‭ ‬شوهرش،‭ ‬پادشه‭ ‬کشورش،
او‭ ‬جلسه‭ ‬داشته،‭ ‬با‭ ‬دو‭ ‬سه‭ ‬سرلشکرش: ‬کارِن‭ ‬و‭ ‬سارد‭ ‬و‭ ‬انوش‭

شد‭ ‬ملکه‭ ‬در‭ ‬غضب، گفت‭ ‬که: ‬اين‭ ‬وقت‭ ‬شب؟
تو‭ ‬جلسه‭ ‬داشتی؟‭ ‬فکر‭ ‬کنی‭ ‬ای‭ ‬جلب،‭ ‬نيست‭ ‬مرا‭ ‬عقل‭ ‬و‭ ‬هوش؟

مردی‭ ‬و‭ ‬داری‭ ‬نبوغ،‭ ‬تا‭ ‬که‭ ‬بگوئی‭ ‬دروغ
ليک‭ ‬خبر‭ ‬آمده،‭ ‬که‭ ‬رفته ای‭ ‬ميکده،‭ ‬با‭ ‬دو‭ ‬سه‭ ‬تن‭ ‬از‭ ‬لشوش

بعد‭ ‬به‭ ‬خلوتگهی،‭ ‬حجله ‬شاهنشهی!
با‭ ‬صنمی‭ ‬بوده ای،‭ ‬گيسوی‭ ‬او‭ ‬تا‭ ‬کمر،‭ ‬مانده‭ ‬به‭ ‬تاج‭ ‬تو‭ ‬مو‭-‬ش‭! ‬

اخم‭ ‬کنان‭ ‬پادشا،‭ ‬گفت: ‬دروغم‭ ‬کجا؟
جان‭ ‬عزيز‭ ‬خودت،‭ ‬مرگ‭ ‬خشايارشا،‭ ‬ارواح‭ ‬خاک‭ ‬منوش‭

گفت‭ ‬به‭ ‬او‭ ‬آتوسا: ‬سرور‭ ‬من‭ ‬پادشا
بر‭ ‬سخن‭ ‬حاکمان،‭ ‬خبط‭ ‬بود‭ ‬اعتنا،‭ ‬گفته‭ ‬به‭ ‬گوشم‭ ‬سروش

کتيبۀ‭ ‬تازه‭ ‬را،‭ ‬به‭ ‬خانه‭ ‬آورده ای
اگرچه‭ ‬متنی‭ ‬قشنگ،‭ ‬نقش‭ ‬بر‭ ‬آن‭ ‬کرده ای،‭ ‬نياز‭ ‬دارد‭ ‬رتوش‭

قحطی‭ ‬و‭ ‬دشمن‭ ‬کجا،‭ ‬مايه ترس است و باک؟
اگر شود کشور از،‭ ‬دروغ‭ ‬حکام‭ ‬پاک،‭ ‬تايپ‭ ‬کن‭ ‬اين‭ ‬نکته‭ ‬روش‭!‬

خواهی‭ ‬اگر‭ ‬ملتی،‭ ‬بی‭ ‬کژی‭ ‬و‭ ‬کاستی
از‭ ‬خودت‭ ‬آغاز‭ ‬کن،‭ ‬درستی‭ ‬و‭ ‬راستی،‭ ‬به راستگوئی بکوش

همسر‭ ‬شاه‭ ‬بزرگ،‭ ‬غُر‭ ‬زد‭ ‬و‭ ‬بی تاب‭ ‬گشت
کتيبه‭ ‬با‭ ‬امر‭ ‬او،‭ ‬به‭ ‬کوچه‭ ‬پرتاب‭ ‬گشت،‬‭ ‬شاه،‭ ‬غمين‭ ‬و‭ ‬خموش

در وسط فرق من،‭ ‬کتيبه‭ ‬آمد‭ ‬فرود
بنده‭ ‬در‭ ‬آن‭ ‬وقت‭ ‬شب،‭ ‬ز‭ ‬تخت‭ ‬طاووس‭ ‬بود،‭ ‬عازم‭ ‬ميدان‭ ‬شوش
بر‭ ‬سر‭ ‬من‭ ‬خورده‭ ‬دوش،‭ ‬کتيبۀ‭ ‬داريوش!

ـــــــــــــــــ

هیچ نظری موجود نیست: